بزودی میام

الان تقریبا یک ماهه شبا نمیریم خونه مامان علی جون اینا.... خونه خودمون نت نداره اونجا داشت فقط. واسه همین نمیشد بنویسم یا بهتون سر بزنم.

مامان علی رفت طبقه پایین ماهم تا عید اسباب کشی میکنیم طبقه بالا... رنگ دیوارهاش تموم شده.  کابینت و پرده شم و ی کاغذ دیواریش چن روز دیگه آماده ست. 

سرگرم جمع کردن وسایلمم. ببخشید نگرانتون کردم دوستای گلم.

راستی چند روز پیش گل پسرم اولین لگداشو زد...قربون پاهای کوچولوش برم.

علی جینگول پینگولیه خودم دوست دالم.

مامان الناز تشریف فرما میشوند

سلااااااام سلااااااام دوستای گلم ببخشید اصلانشد بهتون سر بزنم.... خب هفته پیش خواهرشوهر5 از تهران اومده بودن کل هفترو با اونا مهمون بودیم یه روزشم من دعوت کردم خونمون... بعد رفتن اونا پنجشنبه عمو اینای علی و مامانش با دو تا خواهراش دعوت کردم شام...این پنجشنبه هم دوتا خواهر دیگرو دعوت کردم...آخه از وقتی اومده بودیم خونه خودمون اینا نیومده بودن واسه شام یا ناهار...شام زرشک پلو با مرغ و سوپ درست کدم..مامانم دلمه و خاگینه فرستاد...خواهرشوهر هم سبزی پاککرد آورد...خیلی خوش گذشت....شایدم یه روز مامانبزرگم اینا و مامانم اینارو دعوت کنم...مامانم و بابامو ک تا دعوت نکنی شام یا ناهار نمیان
...یه بارم مسموم شدم رفتم سرم زدم مامانم اومد دیدنم سر پنی سیلین با علی حرف میزدن و حرفاشون مخالف هم بود...بعدش رفت ناراحت شد که چرا علی با من یکی به دو میکنه...اینم شد حرف آخه...دیروزم که رفته بودیم خونشون علی سرسنگین شده بود مامانم بد تر از اون...مثلا ک چی بشه!!!
...رفتم سونوی غربالگری دکتر گفت احتمالا پسره...یعنی چی؟؟؟ یعنی آزمایشات خانگی من برعکس جواب داده....آهان اینم بگم که اسم واقعی شوهر من علی نیست اسم مستعارشه پس وقتی میگم اسم پسرمونو علی میذاریم دچار سوتفاهم نشین عزیزان ...مامان و من میگیم امیرعلی ولی عشقم دواسمی دوس نداره حالا مامانم ناراحت شده میگه چون من گفتم دواسمی علی قبول نمیکنه میگم بابا قبل گفتن تو من خودم چندتا دواسمی گفتم ک بهتم گفتم نمیشه....
 واسه کنترل دکتر که رفته بودم نبم کیلو وزنم کم شده بود شدم 63 کیلو...آهه اصلا اشتها نداشتم...اون هفته ای دوبار ماهیم ک میخوردم الان ازش حالم بهم مبخوره نمیتونم بخورم دلم نمیخواد...همه میگن به زور بخور ولی نمیشه آخه. اینم شکرگزاری امروزم تا یادم نرفته. همیشه جواب میده. شمام امتحان کنین...چند تا از آرزوهاتونو بگید و آخر هر کدوم سه بار بگید سپاسگزارم تا بر آورده شه. 
سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم
بخاطر عشقم...زندگی شیرینم...محبت زندگیم...سلامتی خونوادم ...وجود نی نیم...خوب شدن حالم...درست شدن سرکار رفتنم.

مهمونی ما

کادوهای شب یلدای من از طرف مامانم:
یه پالتو شنل مانند برای خانوم حامله ک من باشم، یک بلوز نباتی زمستونی، تونیک صورتی با ست شال و کلاه
مادر شوهرمم 200 تومن پول داد بهم. مامانمم یه بلوز به مادرشوهرم داد.
کادوهای مامانم اینا به علی:
کاپشن، شال کلاه و دستکش و جوراب. آجیل، یک سبد پر میوه های مختلف و ناب و هندونه، شیرینی، پشمک، بستنی خشک و باقلا.
چون آسانسور خونمون پلمپ شده گفتیم بیایم خونه مادرشوهر چله بگیریم...من ک هفت طبقرو نمیتونستم برم بالا با این شرایطم...دیروز صبح تلفنی به مامان گفتم بیاین اینجا...دیدم مامانبزرگم اینا پرش کردن که رسم نیست مادر پدر دختر چله ببرن و قرار گذاشته بودن خواهرم که بیست سالشه با خالم که همسن منه وسایلارو بیارن. و ..مامانم اینا برن خونه مامانبزرگم...من ک همون اول فهمیدم مچ مامانو گرفتم گفتم اینا حرف خودت نیست.
گفت به شرطی میایم ک خواهر شوهراتم بیان...اومدم دونه دونه شماره خواهرشوهرامو گرفتم دادام مادرشوهری همرو دعوت کرد...خواهر 1 از اول قرار بود بیاد...خواهر 2 خونه پدرشوهرش دعوت بود ولی بخاطر ما نرفت اونجا و اومدن...خواهر 3 مریض بود نشد بیان...خواهر 4 هم اومد...خواهر 5 هم که تهران هستن. 
منم با لبی گشاده و خندان زنگ زدم به مامان ک همه میان شمام باید بیاین. تا شب همش استرس داشتم طفلی این نینیم چی میکشه از دست مامانش...میگفتم نکنه مامان بابا چیزی بگن بد شه. خداروشکر همه چی عالی بود عالی در حد لالیگا... هخیلی خیلی خوش گذشت. خواهرشوهرام ک خیلی مهربون تر تر شدن نذاشتن من دست به سیاه سفید بزنم از بس نذاشتن ک مامان خودش خجالت میکشید میگفت خسته شدین به منم اشاره میکرد پاشو کمک ولی خب نمیدونست ک اینا همیشه اینطورین من هیچوقت پانمیشم. اما باید تو مراسمای بچه هاشون حتما جبران کنم. فک کنم همجین مهمونیهای دوطرفه بیشتر لازمه تا مامان بابام بفهمن من اینجا چقد راحتم و اذیت نمیشم و خوشبختم.
پلاک ماشینمونم دیروز تحویل دادن و بسی خوشحال شدیم. ماشین قبلیرو به شوهرخالم فروختیم هر روز یه دبه درمیاره شاید ازش پس بگیریم گیجمون میکنه.
شوهر خواهرشوهر4 قرار شد برا من کفش زمستونی بدوزه بیاره...واسه مامانو امروز بردیم دادیم بعنوان کادو خیلی قشنگ بود.
راستی رسم شما چجوریه؟ طرف علی جون هم باید وسایل بخره؟ تو ما ک رسم نیست.

دخالت خونوادم

دخالت خونوادم تو زندگیم زیاده... دیگه شورشو درآوردن. انگار من شش سالمه و حق تصمیم گیری ندارم..مثلا ماشین میخریم انتظار دارن قبلش با اونا مشورت کنیم...طلا میخرم همچنین در حالیکه مامان من هیچکدوم از این کارارو نسبت به پدر مادر خودش نکرده... چرا نمیخوان باور کنن که من مشکلی تو زندگی ندارم... چرا حرف این و اون بیشتر از حرف من تو گوش مامانم میره... چرا مامانم دهن مردم بینه حتی دشمناش. باید برم پیش یه مشاور. خدا لعنت کنه اوناییرو که میان ذهن خونواده منو نسبت به زندگی من خراب کنن..همه آماده نشستن تا یه بامبولی از ما دربیارن ولی من نمیذارم. دیروز به علیم گفتم اگه بخاطر مریضی مامان بابام نبود راحت جلوشون وایمیستادم ولی این مریضی مانع میشه چون یه بار سر دعوای بابا و مامان بخاطر من و علی بابام حالش بد شد...مامانم ک دیگه بدتر بعضی شبا تا صبح نمیخوابه از غصه. اینارو داداشمم میگه منم هر دفعه قانعشون میکنم ولی کو گوش شنوا.

هر روز میشینن واسه خودشون فک میکنن میگن نکنه الناز این مشکلو داره...بابا با چه زبونی بگم من مشکلی ندارم.

خدایا ملت مشکل داره مام خیر سرمون ببین چه مشکلی داریم.... بخدا راضی ام فقط بفهمم سالمن و سلام احوالپرسی الکی بکنم... انگار من و مامانم از جنس دختر مادرای امروز نیستیم...خیلی از هم دوریم...خیلی باهم غریبیم.

هرچی میگم بدبین میشه...منم ترجیح میدم چیزی از زندگیم نگم. البته اینم بگما همه اینا از دوران نامزدی آب میخوره که خواهرشوهرام تحویلمون نمیگرفتن... اونم مونده تو ذهن مامان هی پتک میکنه میکوبه سرم ک دوست ندارن.

خداروشکر الان خونواده همسری بیشتر هوامو دارن...بخدا راضیم با اینا باشم ولی با خاله هام و مامانبزرگام نباشم...از بس تو گوش مامان میخونن. خواهرشوهرام خیلی خوب شدن به مامانم میگم کاش عمه هام اینطوری بودن. وقتی سرشون تو کار خودشونه مفهومش این نیست ک دوست ندارن.

یه چیزیم بگم مامان من خیلی مغروره انتظار داره بخاطر دیدنش همه بسیج شن مثلا الان میگه چون وسایل چلتو میاریم باید همه خواهرشوهراتم بیان ک اگه نیان یعنی حسابت نمیذارن.. چرا آخه مادر من مگه زوریه..تو واسه دختر خودت میای یا اونا...بابا مگه ما کی هستیم هر کی واسه خودش یه شخصیتی داره.

الان دیگه وقتی مامان حرفی میزنه میفهمم حرف خودش نیست...فوت آب شدم. دلم پره خیلی پر. یه دختر حرفای دخترونشو مگه به مامانش نمیگه!!!!

بابامم ک تنهایی خوبه ولی ااگه مامان چیزی بهش بگه زود قبول میکنه.... بابام بی نهایت منطقیه ولی خب مامانم زنشه دیگه ازش حرف شنوی داره.

الان عشقم شریک زندگیم شده مادرم خواهرم پدرم برادرم  دوستم و همسرم.  دیشب خیلی ناراحت شدم اینکه علی همه حرفای منو تحمل میکنه چون میدونه بغیر  اون کسیرو ندارم حرفامو گوش بده...بار زیادی رو دوششه... هر شب بهم میگه عشقم هر چی تو دلته بگو راحت شو انقد تو خودت نباش من درکت میکنم و من خجالت میکشم از این همه مهربانی...این همه صبوری.

بازم میخوام گریه کنم  دلم پره خیلی پر.

پ.ن: خواهرشوهرام همه میان بغیر یکیش ک مادرشوهرش نذاشت بیاد و یکیشم انگار سرماخورده شاید نیاد.


پست ثابت

شروع ختم قرآن از یک اردیبهشت تا سی ام. هر روز

 یک.جز
.
جز 1: خودم الناز...................................خوانده شد
جز 2: علی جونم................................. خوانده شد
جز 3: مامان عزیزم............................... خوانده شد
جز 4:  خانوم خونه عزیز...........................خوانده شد
جز 5: خانومچی عزیز............................. خوانده شد
جز 6: آوا جون..................................... خوانده شد
جز 7: گل صحرایی عزیز......................... خوانده شد
جز 8: سهیلاجون.................................. خوانده شد
جز 9: باران جان............................ خوانده شد خودم
جز 10: آبجی خانوم خونه عزیز................ خوانده شد
جز 11: ناناز جون..........................خوانده شد خودم
جز 12: مریم جون ............................. خوانده شد
جز 13: شنل قرمزی جون..................... خوانده شد
جز 14: موژان جون ...................... خوانده شد خودم
جز 15: همسر خانوم خونه....................... خوانده شد
جز 16: همسر خانومچی.........................خوانده شد
جز 17: بانوی عاشق عزیز.......................خوانده شد
جز 18-23: الناز................................ خوانده شد
جز 24: نوعروس جون خوانده شد
جز 25: راضیه جون ...................... خوانده شد
جز 26: نور جون خوانده شد
جز 27: نورجون خوانده شد
جز 28: نور جون خوانده شد
جز 29: نور جون خوانده شد
جز 30: نور جون خوانده شد
منتظرتون هستم. التماس دعا