دوستان عزیز و گل گلاب از اول

 اردیبهشت از جز یک خونده بشه و تا سی
 
اردیبهشت ک بشه جز سی.

مثلا یکم: جز یک، دوم اردیبهشت جز دو و ...

چون بعضی دوستا چندتا جز دارن نمیشه 

همرو تو یک روز خوند. التماس دعا.

هر کی جزشو خوند خبر بده تا ناقص 

نداشته باشیم.

الناز هنرمند میشود آیا؟؟

سلام سلام آی دوست جونا من اومدم پیش شما...

اول بگم که دعاگوی دونه دونتون هستم.شمام برای سلامتی نی نی ما دعا کنین و اینکه همه خانوما نی نی دار بشن ایشالا

..دوم بگم ک..چی بگم...نمیدونم... یه لحظه سر رسیدمو بردارم نگا کنم ببینم این چند روز چیشده...اوکی چیز خاصی نشده دیروز جملات شکرگزاریمو نوشتم و مثل همیشه منتظر نتیجش هستم... علی دیروز و امروز عصرو رفت پیش بابا کمکش کنه تو دفترش بابا هم مراتب قدرانی را انجام نمودند... آهان جمعه رفتیم شام خونه مامانم اینا خداروشکر نتیجه عکسش سالم بوده و دکتر گفته باید مراقب دیابتش باشه... خبری از ناراحتی نبود خداروشکر...بزنم ب تخته. یه چیزی بگم باورتون نمیشه من و علی تازه امروز سبزمونو گره زدیم...هه هه ولی هنوز ننداختیمش تو آّب... خب وقت نداریم باااااااااااااااااااا... سبزمونم کامل خشک شده بود و میشکست یواشکی گره زدیم تا خراب نشه گرهمون. خب بنا بر مشاهدات بنده در هنرنمایی دوستان وبلاگی گفتیم چیکار کنیم چیکار نکنیم که یه سرگرمی برا خودم درست کردم ک 50 تومن آب خورد واسم... خیلی دوس داشتم برم کلاس طراحی...خیاطی...گلدوزی..اصلا هر چی ولی بنا ب شرایطم نمیشد آخه هر روز هلکو هلک برم بیرون... پس تصمیم گرفتم ک تو خونه دست بکارشم... اینم نتیجش البته نصفه ست:

http://www.upsara.com/images/y75a_۲۰۱۶۰۴۱۰_۲۲۲۹۳۳.jpg

خود پادری ارزدنتر درمیومد ولی خب عوضش کلی دارم ذوق میکنم...قراره یکی دیگه هم درست کنم بعد کیف کنم ب همه بگم خودم درستش کردم... اینا ک تموم شده دو تا حلقه گل واسه درای اتاق درست میکنم و چند تا پروانه بر جسته واسه اتاق خوابمون...ایشالا عکس همرو به نوبت میذارم.

راستی خانومچی عزیز اینم سرویس آرکوپال پرکسم...ببخشید عکس کوچیک شد حجمشو کم کردم... اوناییه که گلهاش صورتیه:

http://www.upsara.com/images/pvfs_dsgc00276.jpg

غافلگیرانه

 اومدیم عیادت دخترعمه علی تو خونشون با مامان علی... نه از زیرمانتوم لباس مناسب پوشیدم نه داروهامو برداشتم...اینا تعارف کردن مامان علی هم گفت بمونیم ناهار... کاش از قبل به من میگفت احتمال داره بمونیم شاید من ی برنامه دیگه ای داشتم...من اصلا آماده نیستم معذبم اینجا...بااین شلوارم نشستن برام سخته حداقل سارافون ورمیداشتم.
مثلا اومدیم مریض بببنیم...مریض خودش پاشده غذا میپزه...من ک خجالت میکشم...گناه داره بیچاره همه جاش درد میکنه از ظاهرش معلومه حالش خیلی بده. بنظر من موندن ما صلاح نبود چون خیلی حالش بده.

مادرانه من برای علی فندقم

از صبح ک بابا میره سرکار خوابم نمیگیره...لگد میزنی ک گرسنمه منم بهت صبح بخیر میگمو دست ب کار میشم... بعد ناهارم تا 8 میخوابمو پا که میشم شروع ب پختن ماهی و برنج مبکنم...یه بشقاب میبرم پایین میدم ب مامان بزرگت بهم آجیل میده میام دراز میکشم میخورم... یادم میره ک امروز باهات حرف نزدم... دستمو میذارم رو شکمم یکم تکون میدم میگم : علی مامانم خوابی پسرم با مامان بازی کن گلم مامان کیف کنه...من شکممو ماساژ میدمو قربون صدقت میرم و توهم ک انگار منتظر ترانه مادری بودی شروع به بازی و چرخیدن میکنی..
.
.
ناخودآگاه اشک شوق و خوشحالی و دوس داشتنته ک یواشکی از رو چشمم سر میخوره رو گونمو میخندم... مادر بودن محبت خدادادی دارد... جواب عکس قلب مامانمو فردا میدن گفتن چون بدنت اشعه داره دو روز نباید ب خانم باردار نزدیک بشی. ایشالا ک طوریش  نیست.

جگر را سوزاندم!!!

یکم از خرده کاریای خونه تموم شه دوستامو میخوام دعوت کنم بیان..از ی طرفم   میگم بذارم بعد بدنیا اومدن نی نی بیان..کلا دلم جمع دخترونه هم میخواد اونم ن با هر کسیا...

 مامانم میگه چرا دکترت معروف نیست ب هر کی میگم نمیشناسدش.. منم میگم مامان خودتم میدونی دکترای نازایی معروفند ن دکترای معمولی در ضمن من خودم دیدم چند نفرو عمل کرده و کارش عالیه.

و اما ماجرای جیگر سوخته: 
امروزوقت دکتر نی نی بود... دکتر قبل عید گفته بود دفعه بعد برات آزمایش مینویسم و اینکه از ماه یازدهم (بهمن) هم سونو نتوشته واسم..قبلش با علی هماهنگ کردیم ک چیزی راجع ب سونو نگیم ب دکتر و اگه خودش صلاح بدونه مینویسه... ولی من دوس داشتم نینیمو ببینم تا شارژتر شم... اما دوتایی ب تفاهم رسیدیم ک راجع ب سونو چیزی نگیم
رفتیم مطب طبق معمول کنترل.:ی پماد واسه ترکای شکمم داد... فشارم ده بود..وزن 70. 
صدای قلب نینیمو ک شنیدم دیگه هوش از سرم پرید و از من اصرار ک بنویسه آزمایش... انقد ذوق زده بودم نفهمیدم ک علی گفت بذار بمونه دفعه بعد اونم با دکتر موافق بود..دکترم میگفت بمونه دفعه بعد
کار زشتی کردم رو حرف علی حرف زدم چون واقعا صلاحم نبود برم آزمایش...دکتر دید زیاد اصرار دارم گفت ده روز دیگه برو... اگرم ب حرف علی گوش میدادم  مطمئنا خودش میگفت ب دکتر ک بنویس ولی من خاک ب سر منگول دیوونه ک اون لحظه تو هوا بودم انگار ناخودآگاه علی رو ضایع کردم... الان انقد عذاب وجدان گرفتم.من اصلا متوجه حرف زدن علی نشدم...
بعدش تو راه علی داشت میگفت ک ازم ناراحته (چون همیشه با حرف زدن همه چیرو حل میکنیم) منم یهو گفتم خوب کردم بدن خودمه و فلان فلان دیگه خجالت میکشم بگم... تا بازار ک تو مسیرمون بود ساکت بودیم...بخاطر ترافیک ماشین نبرده بودیم ... بعدترش علی گفت ک دیدم ساکتی میخواستم تو کوچه بغلت کنم...منم میگفتم...چرا آخه چرا بغلم نکردی زود باهم حرف میزدیم من کلی خوراکی میخریدم... میگفتم بریم بگردیم آخه ما همیشه شبا میریم گردش امروز ک روز بود دوس داشتیم بگردیم ولی هر دو ساکت بودیم.
.. رفتیم عشقم برام آب پرتقال خرید نوشیدم  خودشم معجون...بهله شکمو هستم آخه... جیگرم خرید تا بیاریم خونه بپزیم... تماما اینا تو سکوت بود

حالا اومدیم خونه علی جینگول پینگول اومد پیشم ک سر ب سرم بذاره با هم حرف بزنیم ک من صورتمو برگردوندم انگشتش رفت گوشه چشمم...منم ک دلم پر بود یکمم بارداری یجوریم کرده زدم زیر گریه...حالا من عین بچه ها میگریم..خخخ... و علی میگه عشقم چیشد من ک کاری نکردم... انقد صحنه خنده داری بود... بیچاره علی از تعجب فقط کم مونده بود شاخ دربیاره...
در طی این پروسه هم جیگر رو گازه تا بپزه...همسری عزیزم دونه دونه ریزش کرده بود قربونش برم...گفتم علی بو میاد انگار جیگر سوخت... آقا جزغاله شده بود و من شدید عذاب وجدان گرفتم: ک همسری تو این همه زحمت کشیدی خردش کردی شاممون سوخت...پولمون هدر رفت اونم گفت فدای سرت... من برای شام علی گوشت پختم علی هم بقیه جیگرا ک تو یخچال بودو برام کباب کرد خولدیم کلی چسبید بهمون.
کلی از هم معذرتخواهی و دلجویی کردیم. علی جانم بازم معذرت میخوام مرد من. شرمنده