خب  کلی راجع به دوست داشتن و احترام بخود نوشته بودم که همش پرید خلاصش اینکه حتما حتما اگه وقت دارین تمرینهای کتاب شفای کودک درون لوییزهی رو از نت سرچ کنین و انجام بدین. یه نتیجه کلیم زود بگم و برم اینکه آقایون بطور ذاتی میزانی که خودشونو دوسدارن و برای خودشون ارزش قائلن بیشتر از میزانیه که خانوما خودشونو دوس دارن. خانوما اکثرا در نقشیک زن فداکار و دلسوز و از خود گذشته هستن البته در برابر دیگران. این دلسوزی فقط باید در برابر خانواده درجه یک و کسانی باشن که عکس العمل مشابه شمارو دارن. من خودم اولین روز دوستیمون که با همسرم قرار ملاقات گذاشتیم ظاهر و روحیم تقریبا یه 4-5 سالی بیشتر از سنم نشون میداد و این خیلی بد بود. همسرم خیلی یهم کمک کرد.

اولین موردم رسیدگی ب ظاهرم بود مثلا یادم نمیومد آخرینبار کی لاک زدم و کی مانتوی روشن پوشیدم. بعدش هیچی دیگه همسرم مجبورم میکرد فلان روزحتما فلان کارو بکن

دومین مورد وقف اطلاعات علمیم در کلاسبود بدون هیچ چاسخی. انگار ی وظیفه شده بود برام ک به همه کمک کنم. هر کی هر فایلی میخواست براش ایمیل میکردم هر کی درسشو پاس نمیکرد براش وقت میذاشتم و باهاش کلی تمرین میکردم... تو پایان نامم کلیتو کارای عملی کمکشون میکردم ...بله این کارها عادی و خوبی اما جایی که ارزش کارت دونسته بشه نه اینکه بشه وظیفه. بعدش یمدت همسرم گفت کسی کمکی خواست فعلا انجام نده... راستی من منظورم یک دفعه نیست ها یکی دو دفعرو بخاطر خدا انجام میدادم ولی بعدش ک دیدم دفعه های بعدی حالت سو استفاده ای داره انجام ندادم دیگه.

سومیش این بود که اصلا استقلال فکری نداشتم تو دوران دوستیمون خیلی واضح نبود ولی تو نامزدی بیشتر شد و بعد ازدواج به اوج خودش رسید. مثلا جرات نداشتم جلو مامانم وایسم و هر چی میگفت ناخوداگاه میرفت تو ذهنم. قدرت تصمیم گیری نداشتم البته اینم اضافه کنمااااااا مادرم اکثرا اکثرا حرف حرف خودش بود و اصلا ب صلاح من و دامادش حرف نمیزد فقط دوس داشت حالت دیکتاتوری داشته باشه ک الانم اونجوریه ولی خب من خیلی عوض شدم. الان نگران این نیستم که وقتی تلفنو برمیدارم و میگم الان بیرونیم چیا میشنوم... نگران این نیستم که وقتی فلان مهمونی میرم جواب مامانمو چی بدم.... نگران این نیستم که وقتی ی تکه از طلاهامو برای خرید ماشین فروختم الان مامانم چی میگه... مجبور نیستم آمار بدم ساعت چند کجا بودمو چیکار کردم و بجای اینکه مادرم بگه عزیزم بهت خوشبگذره برگرده دو سه تا تیکه بندازه و گردشو ازدمارم دربیاره..اوووووووف و کلی چیز دیگه

الان دیگه آدم قبل ینیستم ک ازبی احترامیای داداشم ب همسرم بگذرم

چهارم و پنجم و  الی آخررررررر خیلیه خیلی زیاد

آهان یه توصیه کتاب مادر یک دقیقه ای نوشته جانسون حتما بخونید خیلی عاااااالیه ترجمه هم شده

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار

پ.ن: همسری جونم رفته تهران یک مسافرت یک روزه.... پسری هم رفته خونه عمه بزرگش.... وسایل تزیینی تولد علی رو آماده کردم فقط مونده سفارش کیک و خرید وسایل پاناکوتا. 9 تیر انشالله خوشگلم 2 سالش تموم میشه.

باورهای جدید


دارم تمرینای روزانه انجام میدم

تمرین تغییر باورهای نادرست ب درست و منطقی ،تمرین تقویت عادتهای خوب و دائمی کردن اونها، تمرین شکرگزاری و بازی با پول و و و و کلی چیزهای دیگه که حالمو خوب میکنه

هفته پیش از تمرینهای کتاب شفای کودک درون لوییزهی داشتم با کودک درونم حرف میزدم  فهمیدم ک خیلی خورد شده خیلی جاها کلاه سرش رفته ، وقتی ب عکس دوران کودکیم نگا کردم که با چه ذوقی خنده رو لبامه و شادم اولش ناراحت شدم که با این کودک چه هاشده

خلاصه الان دارم رو کودک درونمم کار میکنم

یه سایتیم بود راجع ب دوست داشتن خود خیلی خیلی عالی بود از اونم کلی مطلب یلد گرفتم مثلا یکیش اینکه ما خودمون هستیم ک نعیین میکنیم کی با ما چجوری رفتار کنه اونوقته ک میشینیم ریشه یابی میکنیم ک کدوم قسمت اشتباهی رفتیم

و کلی چیزهای دیگه

مثلا من الان ی دفترچه برداشتم اینارو توش نوشتم تا یک هفته انجام بدم و بعدا دائمیش کنم

نماز سر وقت

عصبانی نشدن

خونه و ظرفا قبل خواب تمیز

رسیدگی ب پوستم هفته ای یکبار

اینا چند تاش بود 

ی مشکلمم این بود ک تا با همسرم حرف میزدم وقتی ناراحتش میکردم زود میزدم زیر گریه که اینم مربوط ب کودک درونم ک قبلا سرزنش شده و الان داره خودشو خالی میکنه

لیست کارای روزانه ک همیشه رو یخچال میزنم جدا از اینهاست و عادت خودمه