مامان الناز تشریف فرما میشوند

سلااااااام سلااااااام دوستای گلم ببخشید اصلانشد بهتون سر بزنم.... خب هفته پیش خواهرشوهر5 از تهران اومده بودن کل هفترو با اونا مهمون بودیم یه روزشم من دعوت کردم خونمون... بعد رفتن اونا پنجشنبه عمو اینای علی و مامانش با دو تا خواهراش دعوت کردم شام...این پنجشنبه هم دوتا خواهر دیگرو دعوت کردم...آخه از وقتی اومده بودیم خونه خودمون اینا نیومده بودن واسه شام یا ناهار...شام زرشک پلو با مرغ و سوپ درست کدم..مامانم دلمه و خاگینه فرستاد...خواهرشوهر هم سبزی پاککرد آورد...خیلی خوش گذشت....شایدم یه روز مامانبزرگم اینا و مامانم اینارو دعوت کنم...مامانم و بابامو ک تا دعوت نکنی شام یا ناهار نمیان
...یه بارم مسموم شدم رفتم سرم زدم مامانم اومد دیدنم سر پنی سیلین با علی حرف میزدن و حرفاشون مخالف هم بود...بعدش رفت ناراحت شد که چرا علی با من یکی به دو میکنه...اینم شد حرف آخه...دیروزم که رفته بودیم خونشون علی سرسنگین شده بود مامانم بد تر از اون...مثلا ک چی بشه!!!
...رفتم سونوی غربالگری دکتر گفت احتمالا پسره...یعنی چی؟؟؟ یعنی آزمایشات خانگی من برعکس جواب داده....آهان اینم بگم که اسم واقعی شوهر من علی نیست اسم مستعارشه پس وقتی میگم اسم پسرمونو علی میذاریم دچار سوتفاهم نشین عزیزان ...مامان و من میگیم امیرعلی ولی عشقم دواسمی دوس نداره حالا مامانم ناراحت شده میگه چون من گفتم دواسمی علی قبول نمیکنه میگم بابا قبل گفتن تو من خودم چندتا دواسمی گفتم ک بهتم گفتم نمیشه....
 واسه کنترل دکتر که رفته بودم نبم کیلو وزنم کم شده بود شدم 63 کیلو...آهه اصلا اشتها نداشتم...اون هفته ای دوبار ماهیم ک میخوردم الان ازش حالم بهم مبخوره نمیتونم بخورم دلم نمیخواد...همه میگن به زور بخور ولی نمیشه آخه. اینم شکرگزاری امروزم تا یادم نرفته. همیشه جواب میده. شمام امتحان کنین...چند تا از آرزوهاتونو بگید و آخر هر کدوم سه بار بگید سپاسگزارم تا بر آورده شه. 
سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم
بخاطر عشقم...زندگی شیرینم...محبت زندگیم...سلامتی خونوادم ...وجود نی نیم...خوب شدن حالم...درست شدن سرکار رفتنم.

مهمونی ما

کادوهای شب یلدای من از طرف مامانم:
یه پالتو شنل مانند برای خانوم حامله ک من باشم، یک بلوز نباتی زمستونی، تونیک صورتی با ست شال و کلاه
مادر شوهرمم 200 تومن پول داد بهم. مامانمم یه بلوز به مادرشوهرم داد.
کادوهای مامانم اینا به علی:
کاپشن، شال کلاه و دستکش و جوراب. آجیل، یک سبد پر میوه های مختلف و ناب و هندونه، شیرینی، پشمک، بستنی خشک و باقلا.
چون آسانسور خونمون پلمپ شده گفتیم بیایم خونه مادرشوهر چله بگیریم...من ک هفت طبقرو نمیتونستم برم بالا با این شرایطم...دیروز صبح تلفنی به مامان گفتم بیاین اینجا...دیدم مامانبزرگم اینا پرش کردن که رسم نیست مادر پدر دختر چله ببرن و قرار گذاشته بودن خواهرم که بیست سالشه با خالم که همسن منه وسایلارو بیارن. و ..مامانم اینا برن خونه مامانبزرگم...من ک همون اول فهمیدم مچ مامانو گرفتم گفتم اینا حرف خودت نیست.
گفت به شرطی میایم ک خواهر شوهراتم بیان...اومدم دونه دونه شماره خواهرشوهرامو گرفتم دادام مادرشوهری همرو دعوت کرد...خواهر 1 از اول قرار بود بیاد...خواهر 2 خونه پدرشوهرش دعوت بود ولی بخاطر ما نرفت اونجا و اومدن...خواهر 3 مریض بود نشد بیان...خواهر 4 هم اومد...خواهر 5 هم که تهران هستن. 
منم با لبی گشاده و خندان زنگ زدم به مامان ک همه میان شمام باید بیاین. تا شب همش استرس داشتم طفلی این نینیم چی میکشه از دست مامانش...میگفتم نکنه مامان بابا چیزی بگن بد شه. خداروشکر همه چی عالی بود عالی در حد لالیگا... هخیلی خیلی خوش گذشت. خواهرشوهرام ک خیلی مهربون تر تر شدن نذاشتن من دست به سیاه سفید بزنم از بس نذاشتن ک مامان خودش خجالت میکشید میگفت خسته شدین به منم اشاره میکرد پاشو کمک ولی خب نمیدونست ک اینا همیشه اینطورین من هیچوقت پانمیشم. اما باید تو مراسمای بچه هاشون حتما جبران کنم. فک کنم همجین مهمونیهای دوطرفه بیشتر لازمه تا مامان بابام بفهمن من اینجا چقد راحتم و اذیت نمیشم و خوشبختم.
پلاک ماشینمونم دیروز تحویل دادن و بسی خوشحال شدیم. ماشین قبلیرو به شوهرخالم فروختیم هر روز یه دبه درمیاره شاید ازش پس بگیریم گیجمون میکنه.
شوهر خواهرشوهر4 قرار شد برا من کفش زمستونی بدوزه بیاره...واسه مامانو امروز بردیم دادیم بعنوان کادو خیلی قشنگ بود.
راستی رسم شما چجوریه؟ طرف علی جون هم باید وسایل بخره؟ تو ما ک رسم نیست.