الناز بانو چیکار میکنه

سلااااااام ب دوستای گل گلابم خوبین؟ واقعا مرسی بابت کمکا و محبتاتون...برای همتون آرزوی سلامتی و خوشبختی میکنم.
خب از خودمو این روزام بگم: شوهری مهربون هر لحظه هوامو داره و بهم میرسه...منم بهانه گیریای بیش از حدم تموم شده و فک کنم الان خیلی بهترم... دوم آذر وقت سونوگرافیم هستش... از دو شب پیشم حالت تهوع گرفتم...از نصفه های شب ساعت دوازده شروع میشه تا خود صبح ساعت ده...یکم ک بالشم پایین باشه انگار هر چی تو دلمه میخواد بریزه بیرون ولی نه میاد ن خوب میشه...دفعه اول فک کردم مسموم شدم...خخخخخ
بغیر از مامانم اینا کسی در جریان نیست تا مطمئن شیم.
هفته قبل خونه مامانم روضه بود و منم طبق هر سال کمک کردم ولی مامانم نذاشت زیاد خم و راست شم و پذیرایی کنم واسه همینم کارای آشپزخونه با من بود...ایشالا امام حسین (ع) قبول کنن...اونجام از خدا خواستو نذر کردم حالا ک تو دلم نی نی گولی دارم دیگه امیدمونو ناامید نکن و یه نی نی سالم بهمون بده. یک روزشم من و علی نذری دادیم...خداروشکر علی تو این کارا از من پیشی میگیره و دست به خیرم هستش قربونش برم.
تا هفته قبل هر چقد مادرشوهری تخمه میاورد دولپی میخوردمش ولی الان از تخمه حالم بهم میخوره خجالت میکشم دستشو رد کنم الان دادم به علی گفتم بخور تا فک کنه من خوردم.باورم نمیشه تا چتد شب پیش هر شب یه بشقاب تخمه میشکستم
انگار کم خونی پیدا کردم دائم دست و پام یخه...تو بیرون عین بید میلرزم از سرما...سر دردم دارم.فعلا هر روز یدونه اسید فولیک میخورم.
علی جون جونیم خیلی خوبی ماهی از بس یدونه ای ک شبا تا من خوابم نگیره نمیخوابی...خدایا شکرت نمیدونم بابت چه رفتار یا کار خوبم بود ک خدا همچین همسر نمونه و خونواده مهربونی بهم داده...یادمون باشه بجز خدا از کسی کمک نطلبیم.
التماس دعا

نی نی میای پیشم؟

رفتم سونوگرافی سن نی نی رو 4 هفته و 3 روز تشخیص داد که طبیعتا و از لحاظ علمی تو این سن فقط ساک حاملگی دیده میشه و از هفته 6 به بعد جنین مشاهده میشه...این درست.
حالا بردیم دکتر خودم سن نی نی رو زیاد حساب کرده میگه این کم تشخیص داده.
قرار شده دو هفته بعد برم تا جنین دیده شه.
خدایا هیچ بشری رو ناامید نکن...بین همه بارداری هستن احتمالات خیلی خیلی خیلی کمی که بارداری پوچ دارن. ایشالا هیچ مامانی اینجوری نشه.
آمین.
علی جینگول پینگولیم مرسی بخاطر دلداریات...دلگرمیات... وقتی که میگی تو خودت برام مهمتری...وقتی که میگی تو منو داری غم نخور...زیباترین و بهترین حس دنیارو دارم. متشکرم عشق من

الناز چش شده!؟؟

سلام سلام آی دوس جونا....من النازم دوست شما
چرا اینجوری شدم....چرا کل دیروزو الکی به علی گیر دادمو و گریه کردم...موقع بارداری سرگیجه و تهوع و درد و ...میشه ولی من روحم قاطی کرده...علی ام ناراحت میشه از دستم.
مثلا دلم میخواد فقط خونه خودمون باشم ولی خب این انصاف نیست و من باید هرجور شده با علی جونم شبا پیش مامان مهری بخوابیم...طفلی مادرش گناه داره خب تنها بمونه...یا مثلا دوس دارم همسری کلی تو کارای خونه بیشتر از قبل کمکم کنه...کمکم میکنه ها ولی من بیشتر کمک میخوام... نمیدونم که از یه طرفم نگران نی نیمم. فقط دنبال بهونه میگردم
تا قبل بارداری دلم مسافرت میخواست ولی الان نه اصلا دلم نمیخواد اما علی جون میگه  با مامان مهری بریم سرعین یا قم تا مسیرش برا تو هم زیاد نباشه اذیت شی.
یجورایی از لحاظ روحی خوب نیستم از بس نگران نی نیم  هستم و اینکه موقع زایمانم علی چطور میخواد مدیریت کنه من که اون موقع پیشش نیستم تا از دلتنگی و نگرانی درش بیارم و.... و خیلی حرفای دیگه. مثلا الان چند روزه قرار بود کمکم کنه اتاق خوابو تمیز کنیم دیشب میگه نمیخواد تمیز کنی از این به بعدم سرزده مهمون میارم خونمون تمیزه. نمیدونم شاید کلاسهای بارداری حالمو بهتر کنه. 
!علی عزبزتراز جانم اینارو صرفا برای تخلیه ذهنی نوشتم تا بلکه حالم بهتر شه. پس جون من ناراحت نشو و به روم نیار.

نی نی گولی خوش اومدی

پریشب که داشتیم برا فک کنم سومین بار بود بی بی.چک استفاده کردیم...باز منفی اومد...بعد ی دیقه خط دوم پررنگ شد...هورااااا
من که گیج و منگ بودم.الانم هستم. دنیای جدیدم رو هنوز زیاد باهاش جور نشدم...دوست دارم ساعتها بشینم فک کنم..به چی؟!!!مشخص نیست، هرچی بیاد ذهنم و کسی کاری به کارم نداشته باشه. کجا بودیم؟ آهان بعد من گفتم نه غلطه خط کمرنگه و اینا...یکی دیگه امتحان کردیم اونم اون مدلی شد...حالا من غرق محبتای همسری شاد بودم و خودم خشکم زده بود...خیلی خوشحال بودم ولی نمیتونستم بروز بدم...تا نصفه های شب با علی جون در مورد نی نی و آینده حرف زدیم...شب خوابم نمیبرد دستمو گذاشتم رو شکمم و شکر میکردمو گریه..صبحشم زود بیدار شدم...رفتم خونه مامانم برای بقیه کارای ترشی. دست گلش درد نکنه تو این سرما بیچاره داشت تو حیاط یخ میزد.
دو کیلو هم وزنم اضافه شده راستی...شب رفتیم آزمایش دادم گفت صبحش که امروز باشه جوابو میدن...تلفنی هم میشه پرسید....من که استرس داشتم نکنه منفی باشه به عشقولی گفتم تو ز بزن ولی باز خودم زدم اون خانم با خنده گفت:..مثبت ت ت ت ت ت ته. زود به عشقولی ز زدم گفتم.
از حال و هوای الانم بگم: به قول توت فرنگی جون دوس دارم کلکل کنم مثلا با همسری و اصلا دست خودم نیست. به خود علی جونمم گفتم که من ناخودآگاه دارم دنبال بهونه میگردم زیاد حساب نذار کارامو.. جدیدا ساعتای خوابمم کمتر شده. خوابای ترسناک میبینم. زود ناراحت میشم. میخوام همه جا ساکت باشه و همینجوری بشینم.
خدایا به حق این روزا و شهیدای کربلا همه اونایی که میخوان نی نی دار بشن مامان شن با یه نی نی گولی سالم.
آمین.
کوچولوی مامان و بابا قدمت گلبارون عزیزکم...مرسی از حضورت... مرسی که حس ناب زندگیرو...ترانه مادری رو تو دل من بوجود آوردی...منتظر حضور شیرینت هستیم.

خدایا شکرت

منتظر یه خبر شیرینم .
دعام کنید
ایشالا به زودی میام مینویسم از ..............