اول از همه این ایام سوگواریو تسلیت میگم ایشالا عزاداریهاتون قبول درگاه حق بوده باشه....التماس دعا عزیزان.
دوشنبه تولدم بود...از صبحش پاشدم اول یکم خونرو مرتب کردم.. کلی کیف میکردم که اولین تولد متاهلی بوداااا... ژله بستنی رولتی. درست کردم گذاشتم یخچال برقا رفت...پکیج خاموش شد...دینامم خاموش شد آب قطع شد. تلفنمونم بدون برق کار نمیکنه.کلا انگار آب و برق و گاز و تلفنمون کمپلت قطع شد...سوپ درستیدم.بعد دو ساعت برقا اومد بقیه ژله مو رول کردم..کیک مرغ درست کردم...خورشت ماکارونی رو درست کردم...علی جونمم با مامان رفته بوده دکتر بابا.. داشتن میومدن خونه که برقا دوباره رفت...آبجیم موند تو آسانسور.
منم ریلکس تو خونه داشتم میچرخیدم موهامو بافتم...لباس عوجگل پوشیدم..دیدم یکی داره محکم میکوبه در آسانسور..تا علی و بابااینا از پله ها بیان بالا همسایمون اومد بیرون گفت دارم میام کمک صبرکن...حالا منم این وسط میگم این طرف که مونده تو چرا زنگو نمیزنه!!!!یعنی نمیدونه...بدبخت اون آبجی من بوده که تو تاریکی دکمه هارو نمیدیده موبایلشو روشن میکنه بعد ز میزنه...هیچی دیگه علی اومد و با کمک نگهبان و بابا درش آوردن...مامان اومد ماکارونی دم کرد...شام خوردیم...بعد شامم کیک و کادوهام...علی جونم بارانی بهم هدیه داد...مامانم و بابام صد تومن پول... آبجی و داداشمم استکان خورشیدی.
کف آشپزخونه پر ظرف شد مامانم دلش میسوخت میخواست بشوره ولی نذاشتم...خب خونه خودشون دائم سرپاست گناه داره.
امروز صبحم تا ظهر ظرفارو شستم هنوز سرجاش نذاشتم...الانم خونه مادرشوهر هستیم تازه از بیرون برگشتیم دسته عزاداری خیلی قشنگی بود.
علی جیگرم مرسی بازم یک دنیا ممنون بابت امروز و دیروزت. قربااااانت الناز بانوی عاجقت.
راستی علی جینگول پینگولیه من سرماخورده خوبم نمیشه یعنی دکتر دوتا آمپول پنی سیلین داد ماهم از ترس فاسد بودنش نزدیم