خاطرات روز زایمانم قسمت 1

 9 تیر 95 روز زایمانم بود...شب قبلش احیا بود و هم اینکه خونرو تمیز کردم حموم رفتم و فقط نیم ساعت خوابیدم... از ساعت 8 شب ک سوپ خورده بودم و تا 12 شب مایعات... دلم ضعف میرفت... ب اصرار عشقم ساعت 3 صبح آبمیوه خوردم حالم بهتر شد... 

دکتر گفته بود 6 ببمارستان باشین...بیمارستان شهریار.. قبل رفتن کلی عکس انداختیم. رفتیم مامانو برداشتی اونجا تو کوچه با بابامم عکس انداختم و  رفتیم بیمارستان... مادرشوهرم میگفت منم ببرین ولی خب  همسری گفت مسنه تا ظهر اونجا بشینه مریض میشه... خواهرشوهرامم چون هیچکدوم زنگ نزدن منم نشد بهشون بگم.

ی مانتو نخی راحتی و شلوار مشکی حاملگی، شال تابستونی سفید نخی و کفش مشکی اسپورت پوشیده بودم... عشقمم خوشتیپ کرده بودااااا... هوا تو راه محشر بود انگار اصلا تابستون نبود... رسیدیم بیمارستان دیدم قبل من 4 نفرم تو پذیرشن همه موهاشونو رنگ کرده بودن ولی مال من نه... کارای پذیرش انجام شد عشقم میخواست وی.آی.پی بگیره ک گفتن پره و باید از ماه قبل رزرو میکردین هرچند من گفته بودم نمیخوام ی شبه دیگه... والا!!!!
برگرو و پروندرو برداشتم با مامان و همسری رفتیم طبقه دوم ... مردارو نمیذاشتن واسه همین همسری منو رسوند داشت برمیگشت... بقیه همراهای مریضای دیگم تو سالن نشسته بود... دم پله ها گفتم عشقم عشقم برگرد؟ اومد بالا اصلا انتظارشو نداشت تو اون جمع ی ماچ لپ گلی بکنمش.. کلی کیف کرد... از مامانمم خدافظی کردم رفتم بلوک زایمان.... بلوک ک میگن ی بخش دارای چندین اتاق.. یکیش واسه زایمان طبیعیا...یکیش تعویض لباس و چند تا دیگه اتاق ک ماها قبل عمل اونجا استراحت میکردیم ... لباسمو دادن عوض کردم ی گان صورتی با کلاه و دمپایی ... کلی یخ زدم... اول رفتم تو ی اتاق تنها بودم بقیه اتاقا پر بود... 


صدای دو نفرم ک داشتن زایمان طبیعی میکردن شنیدم چشام پرشد از اشک ... اکمدن فشارمو گرفتن ضربان نی نی رو چک کردن.. سرم و نمیدونم از این چیزا ک پلاستیکیه ب دستم زدن... یکم دراز کشیدم رفتم اون یکی اتاق ک تخت خالی شد... 

قبل ما چند نفر عمل رفته بودن... اونجا س نفر بودیم کلی با ام حرف زدیم... با پرستارا و ماماها حرف زدیم انقد ک حوصله هر س مون سر رفت.... منم از دو روز قبلش آبریزش بینی و بیرون روی شدید داشتم شبش ب دکترم اس دادم ولی چون ج نداد فهمیدم مشکلی نیست... 

ساعت 10 گفتن دکتر شاه محمدی مریضشو میخواد من سومیش بودم.. هیچی دیگه اومدن سوند وصل کنن من دیوم شکمم داره میترکه رفتم دستشویی حالا این خانوما هم پشت در دارن هی میکوبن ب در ک بیا سوندتو وصل کنیم دکتر منتظرته...


اومدم بیرون پرده های اطراف تختو کشیدن و بتادین ب سوند زدن و ... اصلا درد نداشت اصلا فقط بتادین اولش ی ذره احساس سوزش ب آدم میداد... بعدش ی دستم سرم ی دستم کیسه ا..د..ر..ا...ر منو نشوندن رو ویلچر و ی شال پشم انداختن روم درو بازکردن مامانم اومدن بوسم کرد ب زورم میگفت گریه کردی!!! گفتم ن بخدا... بعد خانومه با آسانسور منو برد طبقه اتاق عمل... 


تا اونجا استرس نداشتم ... رسیدیم اونجا گفت پاشو از ویلچر برو مدارکتو بده... همین ک پاشدم اومدن دنبالم و بردنم اتاق عمل... 


الان علی خوابه پریروز واکسنشو زدیم خیلی خستم... منم میرم بخوابم ایشالا دفعه بعد بقیشو میگم... عملمم جز ب جز تعریف میکنم. گفتم دیگه بی حسی بودم.

سلام سلام صد تا سلام...هزار و سیصد تا سلام

وآااااااای اگه بدونین کامنتاتونو دیدم چ حالی شدم ... خیلی متحول شدم ...واقعا از ته ته دلم دلم براتون تنگ شده بود ببخشید نگرانتون کردم مخصوصا معصومه عزیزم.معصومه آدرستو عوض کردی عزیزم؟


 تنها دعایی ک موقع زایمان کردم نی نی دار شدن همه کساییه که نی نی ندارن.


اسم پسرم علی شد با اسم مستعار همسرم تو وب اشتباه نگیرینا...الان انداختم روپام بخوابه... یک هفته دیگه میشه دوماهه...فوق العاده آروم و ساکته... عملم سزارین بی حسی بود کار دکترم حرف نداشت عالی بود... 



دیگه اینکه فعلا دارم رو رابطم و اصلاح رفتارم با همسری کار میکنم... آخه بعد بدنیا اومدن علی ک مامانم اومده بود خونمون ی ناراحتی پیش اود و من مجبور شدم بعد سه روز با نینیم برم خونه مامانم... خیلی رو همسری فشار اومد خیلی.
 خداروشکر همسری نذاشت اعصابم خورد شه آخه همینجوری گریم میومد ... قربونش برم شبا تا صبح پاب پای من بیدار میموند تا علی بخوابه....الان ک الانه فک کنم سر هم چهار بار غذا پختم بقیرو یا همسری غذای حاضری گرفته بیشتر وقتا یا مادرشوهر مهربونم غذا پخته.


درسته علی نی نی آرومیه ولی چون ساعت خوابش با ما یکی نیست من و علی چهار صبح میخوابیم و یک ظهر بیدار میشیم و چون صبحانه نمیخورم الان وزنم شده 66 و بشدت ناراحتم.. آخرین وزنم 76 بود قبل زایمان آخه بدن من اصلا باد نکرده بود شکمم گنده نبود علی زیر قفسه سینم بود قشنگ موقع عمل حس میکردم دکتر داره دنده هامو فشار میده... علی کوچولو 3670 گرم وزن داشت با قد 54... ولی اصلا هیشکی باورش نمیشد چون من قدمم بلنده کلا تپل دیده نمیشدم همه میگفتن بچت 2/5 کیلو اینا میشه... 


ببخشید قاطی مینویسم کجا بودیم آهان میگفتم دارم رو خودم کار میکنم ک بشم الناز قبلی... طفلی عشقم خیلی کمکم میکنه فک میکنم میبینم همه وفتمو علی گرفته ب زور حموم میرم ولی سعی میکنم آراسته باشم... تحولات بعد زایمانم کمی منو بدخلق و لجوج کرده بود ک خداروشکر الان خیلی اصلاح کردم ولی بازم کار میخواد... دارم کتاب هنر زن بودنو میخونم همرو من ناخودآگاه تو زندگیم اجرا میکردم ولی لازمه ک دوباره یادآوری کنم. کتاب محدودیت صفر و گفتگو با خدارو هم تا نصفه خوندم در مورد قانون جذب و شکرگزاری و نزدیک شدن ب خداست حتما وقت کردین بخونین...من خیلی چیزا جذب کردم.


اووووممم بعدش اینکه ببخشید نمیتونم بهتون سر بزنم از این ب بعد سعی میکنم هر چند روز یکبار آپ کنم چون خیلی حرفا واسه گفتن دارم مخصوصا خاطرات روز زایمانم و عملم.


راستی ده شهریور تولد عشقمه باید فندقو بذارم کجا تا برم خرید نمیدونم... مادرشوهرم رفته تهران کاش تا اون موقع برگرده..27 مردادم اولین سالگرد ازدواجمون بود ک بخاطر فندق نشد همدیگرو سورپریز کنیم به غذای حاضری همسری، نامه تبریک عاشقانه من و خودمو خوشگل موشگل کردن بسنده کردیم.خخخخ


راستی دو بالاخره بعد ده ماه شلختگی موهای چهار رنگ رفتم موهامو کوتاه کردم کلا رنگ و لایتش رفت و دکلره کردم با رنگساژ زیتونی خیلی بهم میاد... قراره انواع رنگهای روشن و فانتزیرو بذارم.

راستی سه خانما یادتون باشه وقتی زائو هستین هر چیزی ک ملت میگن استفاده نکنین... ب من گفتن رازیانه شیرو زیاد میکنه منم خوردمش ... ب محض قطع شدن خ..و..ن..ر...ی..زیم دوباره شدید خیلی شدید چندین برابرش شدم بعدن دکتر گفت ک رازیانه یک عرق هورمونیه و خونریزیو زیاد میکنه... ی نسخه دارو خوردم خوب شدم خداروشکر.



نمیتونم دونه دونه اسم ببرم ولی وقتی کامنتاتونو دیدم ک چقد منتظر من بودینو برام دعا کردین مطمئن شدم زایمان راحت و بدون دردم هم میتونه نتیجه دعاهای شما باشه عزیزای دلم.
خدا دامن همه شمارو ایشالا سبز کنه آمین.
اینم بگم برم حسم ب علی مثل حاملگی نیست خیلی فراتره انگار ی قسمت از وجودته انقد شیربن کاری میکنه آدم دلش ضعف میره... وقتی میگن خدا ی قسمت از محبتشو ب مادرا داده پس حساب کنین ببینین خدا چقد عاشقمونه. خداجونم سپاسگزارم
دوستون دارم مراقب خودتون باشین.