سلام سلام صد تا سلام...هزار و سیصد تا سلام

وآااااااای اگه بدونین کامنتاتونو دیدم چ حالی شدم ... خیلی متحول شدم ...واقعا از ته ته دلم دلم براتون تنگ شده بود ببخشید نگرانتون کردم مخصوصا معصومه عزیزم.معصومه آدرستو عوض کردی عزیزم؟


 تنها دعایی ک موقع زایمان کردم نی نی دار شدن همه کساییه که نی نی ندارن.


اسم پسرم علی شد با اسم مستعار همسرم تو وب اشتباه نگیرینا...الان انداختم روپام بخوابه... یک هفته دیگه میشه دوماهه...فوق العاده آروم و ساکته... عملم سزارین بی حسی بود کار دکترم حرف نداشت عالی بود... 



دیگه اینکه فعلا دارم رو رابطم و اصلاح رفتارم با همسری کار میکنم... آخه بعد بدنیا اومدن علی ک مامانم اومده بود خونمون ی ناراحتی پیش اود و من مجبور شدم بعد سه روز با نینیم برم خونه مامانم... خیلی رو همسری فشار اومد خیلی.
 خداروشکر همسری نذاشت اعصابم خورد شه آخه همینجوری گریم میومد ... قربونش برم شبا تا صبح پاب پای من بیدار میموند تا علی بخوابه....الان ک الانه فک کنم سر هم چهار بار غذا پختم بقیرو یا همسری غذای حاضری گرفته بیشتر وقتا یا مادرشوهر مهربونم غذا پخته.


درسته علی نی نی آرومیه ولی چون ساعت خوابش با ما یکی نیست من و علی چهار صبح میخوابیم و یک ظهر بیدار میشیم و چون صبحانه نمیخورم الان وزنم شده 66 و بشدت ناراحتم.. آخرین وزنم 76 بود قبل زایمان آخه بدن من اصلا باد نکرده بود شکمم گنده نبود علی زیر قفسه سینم بود قشنگ موقع عمل حس میکردم دکتر داره دنده هامو فشار میده... علی کوچولو 3670 گرم وزن داشت با قد 54... ولی اصلا هیشکی باورش نمیشد چون من قدمم بلنده کلا تپل دیده نمیشدم همه میگفتن بچت 2/5 کیلو اینا میشه... 


ببخشید قاطی مینویسم کجا بودیم آهان میگفتم دارم رو خودم کار میکنم ک بشم الناز قبلی... طفلی عشقم خیلی کمکم میکنه فک میکنم میبینم همه وفتمو علی گرفته ب زور حموم میرم ولی سعی میکنم آراسته باشم... تحولات بعد زایمانم کمی منو بدخلق و لجوج کرده بود ک خداروشکر الان خیلی اصلاح کردم ولی بازم کار میخواد... دارم کتاب هنر زن بودنو میخونم همرو من ناخودآگاه تو زندگیم اجرا میکردم ولی لازمه ک دوباره یادآوری کنم. کتاب محدودیت صفر و گفتگو با خدارو هم تا نصفه خوندم در مورد قانون جذب و شکرگزاری و نزدیک شدن ب خداست حتما وقت کردین بخونین...من خیلی چیزا جذب کردم.


اووووممم بعدش اینکه ببخشید نمیتونم بهتون سر بزنم از این ب بعد سعی میکنم هر چند روز یکبار آپ کنم چون خیلی حرفا واسه گفتن دارم مخصوصا خاطرات روز زایمانم و عملم.


راستی ده شهریور تولد عشقمه باید فندقو بذارم کجا تا برم خرید نمیدونم... مادرشوهرم رفته تهران کاش تا اون موقع برگرده..27 مردادم اولین سالگرد ازدواجمون بود ک بخاطر فندق نشد همدیگرو سورپریز کنیم به غذای حاضری همسری، نامه تبریک عاشقانه من و خودمو خوشگل موشگل کردن بسنده کردیم.خخخخ


راستی دو بالاخره بعد ده ماه شلختگی موهای چهار رنگ رفتم موهامو کوتاه کردم کلا رنگ و لایتش رفت و دکلره کردم با رنگساژ زیتونی خیلی بهم میاد... قراره انواع رنگهای روشن و فانتزیرو بذارم.

راستی سه خانما یادتون باشه وقتی زائو هستین هر چیزی ک ملت میگن استفاده نکنین... ب من گفتن رازیانه شیرو زیاد میکنه منم خوردمش ... ب محض قطع شدن خ..و..ن..ر...ی..زیم دوباره شدید خیلی شدید چندین برابرش شدم بعدن دکتر گفت ک رازیانه یک عرق هورمونیه و خونریزیو زیاد میکنه... ی نسخه دارو خوردم خوب شدم خداروشکر.



نمیتونم دونه دونه اسم ببرم ولی وقتی کامنتاتونو دیدم ک چقد منتظر من بودینو برام دعا کردین مطمئن شدم زایمان راحت و بدون دردم هم میتونه نتیجه دعاهای شما باشه عزیزای دلم.
خدا دامن همه شمارو ایشالا سبز کنه آمین.
اینم بگم برم حسم ب علی مثل حاملگی نیست خیلی فراتره انگار ی قسمت از وجودته انقد شیربن کاری میکنه آدم دلش ضعف میره... وقتی میگن خدا ی قسمت از محبتشو ب مادرا داده پس حساب کنین ببینین خدا چقد عاشقمونه. خداجونم سپاسگزارم
دوستون دارم مراقب خودتون باشین.
نظرات 20 + ارسال نظر
fati جمعه 19 شهریور 1395 ساعت 11:18 http://fatiandmoein.blogfa.com

النازجون خیلی واست خوشحالم...
الان ک نی نیم تو کشممه بهش حس خوبی دارم اما با اینحال نمیتونم حس مادرشدنو علاقه زیاد ب فرزندو حس کنم...
کاش زودتر بچمو بغل کنمو همه زندگیمشه...
چ خوبه ک روی رفتارت کارمیکنی...منم باید کارکنم،خییییلی بداخلاق و لجوج شدم...
خدا پسرتو واست حفظ کنه...

معصوم سه‌شنبه 16 شهریور 1395 ساعت 07:32 http://memar-modir.blogfa.com

باز که نیستی

هستم عسیسم

سما دوشنبه 15 شهریور 1395 ساعت 12:36 http://www.zendegiyaniin.blogfa.com

الی گلی بیا آپ کن برامون

رو تخم چشام

ویولا پنج‌شنبه 11 شهریور 1395 ساعت 23:34 http://www.sadafy.persianblog.ir

عزیز دلم مبارک باشه ایشالا همیشه سلامت و دلخوش باشید و قدر همو بدوتید. چه عالی که زایمان راحتی داشتی. مال منم عالی بود بعد زابمان اصلا اذیت نشدم فقط شب اول تو بیمارستان بخاطر سوند و خونریزی ناراحت بودم ولی حتی همون شب هم می تونستم راحت بشینم با اگه اجازه داشتم راه برم.... ایشالا همه بدل خوش بچه های سالم و سلامت داشته باشن الهی امین

خیلی ممنون عزیزم
آره منم تا موقع ترخیص چندین دفعه راه رفتم
شب اول کلا سخته یکم.
الهی آمین.

معصوم پنج‌شنبه 11 شهریور 1395 ساعت 19:06

آخرین پست آرزو این بود که با خواهر شوهرش رفتن قم . همون موقع فکر کنم تصادف کرده و مدتی هم تو کما بوده . منم از پست خانم خونه فهمیدم و بعد هم اومد نوشت که بهتره اما هنوز کامل از بستر پانشده انگار

ای وای کما!!!!!
ایشالا زود خوب شه
طفلی آرزو

خانم و آقای آسمونی پنج‌شنبه 11 شهریور 1395 ساعت 18:20 http://eshge-nab.mihanblog.com/

قربونتون ممنون عزیزم

گل صحرابب پنج‌شنبه 11 شهریور 1395 ساعت 16:52 http://ninigolo1393.blogfa.com

روی گل پسرتو ببوس،خاله قربونش
ان شالله خوش قدم باشه

مرسی
ایشالا

خانم و آقای آسمونی پنج‌شنبه 11 شهریور 1395 ساعت 16:45 http://eshge-nab.mihanblog.com/

سلام مامان جون علی اقا
قدم نورسیده مبارک
ان شاءالله کلی برکت داشته باشه براتون

سلام خانومی
متچکرم خیلب ممنون
ایشالا

بهار پنج‌شنبه 11 شهریور 1395 ساعت 12:56 http://www.baharozendegi.blogsky.com

الناز جوووووون مبارکککککک ببوس روی ماهشووووو

مرسی بهاااااااااار جون.... قربوووووونت

باران چهارشنبه 10 شهریور 1395 ساعت 19:13 http://khatere22.blogsky.com

سلااااااااااااااام مامان مهربوننن
خوبی النازی جوننننم
پا قدم پسر خوشگلت مبارک باشه ان شالله خدا براتون حفظش کنه و سایه شما هم همیشه بالا سرش باشه و پسر صالحی باشه براتون
تبریک میگممممممممممممممم
چقدددر خوبه برگشتی و از نگرانی در اومدیم

سلام باران جان چطوری خوبی خانومی
وبلاگت چرا خالیه کی مینویسی پس
مرسی خوبیم... ایشالا...متچکرم عزیزم:)))))
هستم دیگه... ی مدت درگیر بچه بودم و خودمم استراحت میکردم

سما سه‌شنبه 9 شهریور 1395 ساعت 00:22 http://www.zendegiyaniin.blogfa.com

الییییی؟؟؟
باورم نمیشه برگشتی کامنتتو تو وبلاگ معصومه دیدم اومدم دیدم اپ کردی
خوش اومدییییی
انشاا...شیرین پسرت زیر سایه پدر و مادر بزرگ شه

سلاااام بر یانگوم عزیز. عروس خانوم عروسی کردی؟
ایشالا مامان شدن شما گلم. مرسی:)))))

زهرای سعید دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 01:14 http://Love-h-somuch.blogfa.com

وااااااای النااااااز کجا بودی ؟؟؟؟؟
هرروز سر میزدم به وبت ... همش نگرانت بودم ... دیگه ناامید شدم گفتم وبو بوسیدی گذاشتی کنار
خیلی خوشحالم اومدی :-* :-*
قدم نو رسیده مبااااارک ای جآاااااانم
از طرف من ببوسش :-*
عکسشم بذار اگه میشه

سلااااام گلم. بچه داریه دیگه گلم کلی وقت میبره ولی شکر خدا شیرینه.
مرسی گلم
بذار یکم ک قیافش عوجگلتر شد حتما میذارم

پریسا یکشنبه 7 شهریور 1395 ساعت 18:29 http://Pari-v-zendegi.blogsky.com

سلام الناز خوبی عزیزم؟قدم نو رسیده مبارک
دلم کلی برات تنگ شده بود
منو فراموش کردی

سلااااااام پریسا جونم. مرسی گلم ایشالا نوبت تو. برات از ته دلم دعا کردم پریسا.
این چه حرفیه عزیزم!!!

سمیرا شنبه 6 شهریور 1395 ساعت 15:44

راستی عکس علی کوچولو رو بزار

وقت کنم حتما

سمیرا شنبه 6 شهریور 1395 ساعت 15:41

وااای عزیزم قدم نورسیده مبارک
آلاه الیزده اوجوزدا ساخلاسین

مرسی عزیزم
ساغول

ستاره باران جمعه 5 شهریور 1395 ساعت 17:32

سلام الناز جان
من خواننده خاموشت بودم ! با پستت خیلی خوشحال شدم
قدم نو رسیده خیلی خیلی مباررررکه :)
ان شاء الله بیای بنویسی عروسی پسرمه :)
عشقتون روز افزون :)

سلام ستاره جان. ممنون از حضور گرمت عزیزن.
مرسی گلم
ایشالا
فدات

خآنوم چی پنج‌شنبه 4 شهریور 1395 ساعت 17:36

به به الناز خااانم!
من میدونستم نی نی حسااااااابی درگیرت کرده :) مااشاءالله بهش.. خدا حفظش کنه:*:* از طرف منم ببوسش. کاش عکسشو میذاشتی. میشه؟ دوست دارم تا قبل رفتنم ببینمش :(

سلام عزیزم. خوبی
چشم خالش
حتما
کجا میری مگه

راضیه چهارشنبه 3 شهریور 1395 ساعت 13:03

خداروشکر ک هردوتون سالمید خیلی واقعا برات خوشحالم عزیزم ان شاءالله خدا نی نیتونو براتون حفظ کنه و تو وهمسرتم برای نی نیتون عاشقانه های خانوادگیتون صدبرابررررررر

مرسی راضیه جون. فدات
متچکرم

مریم چهارشنبه 3 شهریور 1395 ساعت 11:37 http://taranom9696.blogfa.com

سلام عزیزم خوبی نی نی کوچولو خوبه ؟
بالاخره اومدی و از حالت نوشتی هر روز به وبت سر میزدم .
از طرف من علی کوچولو رو ببوس .

سلام مریم جان... دست بوسه عزیزم
چشم حتما. مرسی از حضورت

شنل قرمزی چهارشنبه 3 شهریور 1395 ساعت 09:54

سلام خانمی،خوبی تو؟؟گل پسرت خوبه؟؟ماشالا ماشالا خدا حفظش کنه براتون..
خیلی خوبه که ارومه واقعا نینی گریه کنه و ناآروم باشه نگه داشتنش دست تنها سخته...
بعدزایمان احتمال داره یکم بین زن وشوهر بخاطر رسیدگی به بچه فاصله بیفته ولی باید به موقع مدیریتش کرد خوشحالم که بفکری و باخوندن کتاب داری رو خودت کارمیکنی...
از زایمان بگو وای ترس نداشت..چرا دیگ کامل بیهوش نمیکنن ،وقتی بیحسی میزنن ادم هوشیاره دیگ،صداهای دکتر اینارو میشنوه فک میکنم ترسش بیشتره،چون متوجه میشی دارن چیکامیکنن
پسرتم ببوس از طرف خاله جونش :***

سلام شنل قلمسی جونم. خوبیم خداروشکر.
آره واقعا علی تا حالا فک کنم سه شب فقط گریه کرد اونم بخاطر دل دردش بود... واقعا خدا ب داد مامانایی برسه ک بچشون تا چهل روز گریه میکنن ک خب اینم مربوط ب اینه که دوران حاملگی بدون استرسی گذرونده بودم.
قطعا این اتفاق میفته و زود باید دست ب کار شد تا فاصله بیشتر نشده.
عزیزم بی حسی عوارضش کمتر از بیهوشیه و میتونی بعد تولد نی نی همون لحظه ببینیش و بوسش کنی ک اینم تو ساکت بودن نی نی خیلی تاثیر داره چون احساس امنیت میکنه... دکترا میگفتنو میخندیدن جلومم ی پرده بود چیزی نمیدیدم ولی میام جز ب جز تعریف میکنم حتما.
قربون خاله جونش.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد