روز الناز

اممممممم..... بله درست حدس زدید من حالم خوبه و دیگه ناراحت نیستم... بعد اونروز مامانم شدید حالش بد شد و من رفتم دیدنش دلم براش سوخت و قرار شد روز مادر با علی ببریمش دکتر و کادوشم بدیم...رفتیم اونجا حالش نسبت ب روز قبلش خیلی خیلی خوب بود و هی با علی بهم تیکه مینداختن... علی گفت شما چیزیت نیست مامانم گفت اگه شما حرصم ندین خوبم بعدش ادا درآورد ک مثلا متوجه نشده اشتباهی مارو گفته.
خیلی جالبه امسال اولین سالیه ک من هم مادر شدم هم خانوم خونه... سال قبل فردای روز مادر عقدمون بود رفتیم برا من بلوز خریدیم برا مامانا هم روسری خریدیم یه کیکم واسه مامان من گرفتیم...
 و امسال رفتیم برای من یه پیرهن مجلسی خوشگل تا زانو و یه لباس بارداری خوشگلتر خریدیم و از اونجا رفتیم جلالی شام خوردیم آی چسبید ک نگوووو... یه تی شرتم برا همسری و با چند تا کتاب ویولن و یه جلیقه و سرهم برا نی نی گلمون خریدیم... علی هر چقد اصرار کرد چیز دیگه ای بخرم گفتم کافیه عشقم مرسی.
.. واقعا خداروشکر میکنم ...من همیشه قبل ازدواج به بعضی اطرافیانم ک نگا میکردم میدیدم مثلا شوهرشون بهشون پول تو جیبی میده گاها نمیده تحریم میکنه لباس با زور و اصرار میخره برا زنش.. و من همیشه نگران بودم چون جوری بودم ک از بابامم پول نمیگرفتم تا خودش بهم بده...خداروشکر علی مثل اون مردا نیست... پول تو جیبی تو خونه عشق ما معنی نداره هر کی هر چقد دوس داشت میتونه خرج کنه ...من ی دفتر دارم هر چی خرج کنیم توش مینویسم و ماهانه درمیارم...خداروشکر من تا حالا یه بارم نگفتم فلان چیز لازممه میخوام قبل من علی گفته بریم برات وسایل بخریم.
واااااای چقد حاشیه رفتم... خولاصه علت گریه من چند روزو پیشو کشف کردم... بسوزه پدر عشق ک با آدم چه میکنه... بخاطر برخی مسائلی ک واسه یکی از عزیزانمون افتاده همه فامیل طرف علی و ما دپرسیم تو اوج خوشحالی یهو دیدی غمگین میشیم...چند روز قبلم علی شدید مشغول پیگیری کارای اون عزیزمون بود و من احساس کمبود داشتم دنبال بهونه میگشتمو گریه میکردم تا اینکه فهمیدم کمبود محبت همسری پیدا کردم... به علی گفتم و اونم کلی کلی کنارم بود و آرومم کرد و دلداریم داد.
.نمیخوام تبلیغ کنم یا منفی حرف بزنم ولی فقط یدونه بغل علی آرامش دنیارو به من میده همین ک کنارش باشم و نفساش بهم بخوره خوب خوب میشم. الان خوب خوبم.... بخاطر عزیزمون نرفتیم سیزده بدر عوضش علی جونم برام تو حیاط مرغ کباب کرد هر چی از خوشمزگیش بگم کم گفتم خیلی ی  ی ی خوشمزه بود.
 مامانم باز انگار دنبال بهونه میگرده ولی من اصلا اجازه نمیده حتی حرفشم بزنه. تا کی میخواد اینجوری کنه!!! خدا همشونو حفظ کنه.

الناز قاطی پاتی

نمیدونم چمه...دوبار همینجوری اشک از چشمام اومده دلم میخواد گریه کنم ولی چراشو نمیدونم... حال روحی خوبی ندارم... از ظاهرم معلوم نیست ولی خودم حس میکنم فندقم وزنش زیاد شده خوابیدنو راه رفتن برام سختتر شده...از جام پاشدنم ک دیگه نگو...خوبه زیاد گنده و پف پفی نشدم وگرنه کارم زار بود. مثل آدمای معمولی روزی یه عالمه  پا میشینم میشینم انگار چون گنده نشدم علی باور نمیکنه که از زمین پاشدن چقد برام سخته. بعضی وقتام ک میگم سختمه خودت پاشو منو بلند نکن حس میکنم تو دلش فک میکنه دارم خودمو لوس میکنم و این اذیتم میکنه.
ده فروردین وارد ماه هفتم میشم...چ زود گذشت...مامانمم ک بیچاره خونه خودشو تمیز کنه کلیه واسش... الانم ک دارم مینویسم علی پیشم خوابیده منم ولو شدم رو تخت بلکه خوابم بیاد ولی زهی خیال باطل دیشبم به زور خوابیدم.. الان گریمم میاد.بدنم انگار تب کرده باشه گرمه. میخوام همه ناراحتیمو سر علی طفلی خالی کنم... بیچاره علی چقد نازمو بکشه آخه شایدم من پر توقعم!!!!
راستش ی قسمتشم مربوط ب عملم و سختیای بعدشه ک فکرمو مشغول کرده.
.
.
.
پ.ن1: علی عزیزم منو برد بیرون و جگر زدیم ب بدن و یکم گشتیم خیلی چسبید...کلی حالم بهتر شد. 
پ.ن2: اومدیم ناهار خونه بابااینا بعد یه هفته، باز مامانم حرفایی زد ک ناهار از گلومون پایین نرفت...بعدش انتظار داره زود زود بیایم پیششون. منم پیش علی شرمنده میشم جلوش نمیتونم با مامان بحث کنم ک روی مامان باز میشه تو آشپزخونه هم بهش گفتم اضافی نگه ولی اخلاق بدشو مگه میتونه ترک کنه. قبل اومدنم باهاش بحث کردم و خط نشون کشیدم ک دیگه نمیام ولی میدونم همون آشو همون کاسه.... انگار هیشکی نمیفهمه این وسط بیشترین و سنگینترین فشار رو منه نه علی نه مامان... از ظهرک اونجا بودیم تا الان حس میکنم سرم میترکه فشارم رفته بالا و نی نی هی هی لگد میزنه ... خیلی سعی میکنم آروم باشم تا نی نیم طوریش نشه.

ما سه تا

سلام سلام سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

اولش میخواستم بعد جارو کردن خونه پست بذارم ولی خب علی الان خوابه و من نه خوابم میاد نه میتونم خونرو جمع و جور کنم پس از فرصت استفاده میکنم و میام اینجا...

چهارشنبه سوری مامانم اینا با مامانبزرگم اینا و یکی از خاله هام برامون عیدی آوردن...طفلی مامانم از بس غذا پخته بود خسته شده بود...و اما لیست کادوهامون:

یه قالیچه برای هال... سارافون و زیرسارافون حاملگی برا من با ست ساپورتش و دمپایی خونه...یه پلیور عوجگل برای عشقم... ماهی و سبزه... آجیل و شیرینی... سوپ و سالاد، جوجه کباب و مرغ شکم پر و برنج، خاگینه و کوکو.

خاله هامم پول دادن و مامانبزرگم چادر واسه من و پیراهن واسه علی و مادرشوهری هم پول داد بهم.

بادا بادا مبارک باداااااااااااااااااااااااااااااااا حالا این خالم از حسودیش برگشته میگه الناز لاغر شدی...من که ترازو دارم خودم دارم میبینم هر هفته نسبت به قبل چقد وزنم زیاد میشه...مثلا میخواد چی بگه میخواد فکر یه زن باردارو مشغول کنه که بدنش پیشرفت نکرده یا چی!!! از چند متری من معلومه که چقد تو این یه ماه گنده شدم. واقعا ک...خدا شفاشون بده اینجور آدمای عقده ایرو.

خب حالا از خونمون بگم که 90 % آماده ست...فقط مونده پرده های اتاقامون که واسه بعد عیده... کلی حرف داشتم بگمااااااااااااااا اوا یادم رفت همه که. آهان دیروز جشن دختر عمم بود و بسی خوش نگذشت از بس تقلیدی بود... خدا هیچکسو ندید بدید نکنه آمین...عوضش یه لباس مجلسی حاملگی واسه عروسیش خریدم انقد عوجگله که نگوووووووووووووووو. موهای 4 رنگمم رفتم سشوار بکشه آرایشگر خرابش کرد علی ک دید گفت کاری نکرده ک موهات همونه...آرایشگر بیشعورررررررررررررر

.

.

.

نوه عموی علی یه سکه 500 تومنی قورت داده

.

وقتی خونه کثیفه قاطی میکنم میخوام با علی دعوا کنم، علی جونم دستش درد نکنه روکشای میزارو همرو شست...بوس بوس وقتی ناراحت میشم نی نی زود تکون میخوره...تو کار خدا موندم این فندق از کجا حسمو میفهمه

.

.

خولاصه بابا سال 94 هم با تموم خوب و بدش تموم شد که برای من و علی جونم قسمت خوبش بیشتر بود... پارسال همین موقع اصلا فکرشم نمیکردم که تا سال بعدش عروس شدم...خانم خونه شدم... و مامان شدم... الان برای خودم خونه زندگی جدا دارم دارم کیف میکنم... ولی هستن این وسط کساییکه سال تحویل براشون شادی نداره و دل و دماغ مهمون رفتنم ندارن...بیاید برای همشون دعا کنیم تا مشکلشون حل شه.

.

.

سمیرا جون ایشالا پسرگلت صحیح و سالم بدنیا بیاد.

.

.

اینم سفره هفت سینم  

http://www.upsara.com/images/b0r7_۲۰۱۶۰۳۱۹_۱۸۲۷۴۶.jpg

...اون دو تا تخم مرغم دخترآبجی 1 علی درست کرده از بس هنرمنده این دختر ماشا..

خدایا از ته دلم آرزو میکنم

ظهور امام زمان تا بی عدالتی هایی که در حق بعضیا میشه نابود شه

سلامتی همه مریضا

سایه خونوادمو مستدام رو سرم حفظ کن و همه دوستان و خونوادشون... کمکم کن تا نینیمو سالم بدنیا بیارم...

کمکم کن قدر خونوادمو بیشتر بدونم بخصوص علی عزیزتر از جانم ک لحظه لحظه منو عاشقتر از قبل میکنه...من هر روز عاشقم... عاشق مرد زندگیم...دوستم...همراهم... همسرم و عشقم.

خدایا همه دختر پسرای دم بختو خوشبخت کن. 

آرزو میکنم همتون به آرزوهاتون برسین. سال خوبی داشته باشین.

الناز بانو وراج میشود

خب خدمت دوستان عارض شم که اینجانب  یک عدد  بانوی سخت کوش هستم ک از کمر افتادم واقعا خدا فندقمو حفظ کرده از بس کار کردم چند روزه دیگه وقت نمیکنم زیاد باهاش حرف بزنم فقط شبا یکم باهاش بازی میکنم وقتی مطمئن میشم تکون میخوره راحت میگیرم میخوابم...بیچاره علی جونم کارای سنگین و مردونه رو میکنه ولی تمومی نداره کارا ک....دم عیدی کلی کار داریم...پریروز با خواهرم رفتیم بازار براش خرید عید کردیم منم واسه خونه عشقمون گل و گلدونو چندتا چیز میز خریدم...بازار خیلی شلوغ بود منم ک سختمه تندتند را برم در عرض دو ساعت ک کلا تا حالا بی سابقه ست خریدا تموم شد و فرتی برگشتیم خونه ما...غذا خریدیم آوردیم خونه خوردیم تا شبم خواهرم کمکم کرد.

.. هفت سینمم درست کردم فقط یکم ناقصه ..سبزه عدس گذاشتم هنوز علی براش ظرف نگرفته.سکه و ماهیمم مونده.


حالم خوبه..حالمون خوبه...سرشار از انرژی... ولی هتوز سردرگمم میخوام زود همه چی سرجاش باشه از بس هولم الکی استرس میگم...مثلاسرانگشتی ک حساب میکنم انگار سه ماه دیگه وقت بدنیا اومدن گل پسرمونه...یکی از دوستای دوران راهنماییم دیروز فارغ شده خوش بحالش الان نی نیش پیششه... یه لحظه ک فک میکنم استرس میگیرم...علی بفهمه استرس دارم ناراحت میشه ولی دست خودم نیست...نگران نی نینم...نگران رفتار مامانمم نکنه بیاد اینجا بد رفتار کنه علی ناراحت شه دلخوری پیش بیاد... نکنه اونموقع ک از علی دورم حواسش بهم نباشه...آخه اگه من کنارش نباشم علی زود ناراحت وبهونه گیر میشه. بخدا توکل. البته استرسم جزئیه ها چون مراعات حال نینیرو میکنم.
امسال نشد واسه آبجیای علی عیدی بگیریم ایشالا از سال بعد برا همشون عیدی میخرم. امروز عیدی مامان علی رو میدیم چقد دوس داشتم همراه پول ی کادوی دیگه ایم براش میگرفتم بابت تشکر از همه کارا و لطفاش. مامان علی حتی ب روشم نیاورد ک چرا مامانم اینا موقع اسبابکشی نبودن. 


رنگ موهام چهارتا شده...مشکی...لایت روشن و زمینه طلایی...ی تیکشم نمیدونم چرا قهوه ای...بنظر خودم ک خیلی شلخته شده قیافم.

دیشب با علی پینگولی تصمیم گرفتیم دو فروردین بریم تهران...آخ جوووون ... فقط عید دیدنی خونه بابام و مامان بزرگم میریم و آبجیای علی... خاله و داییهامو حذف کردم بی شعورا فقط منتظر نشستن تا ببینن من مشکل دارم یا نه... سر فیلم عروسی ک بردم خونه مامانبزرگم اونارم دعوت کردم تا بیان همچین ادا درآوردن و شدن برج زهرمار ک نگو...هر چی ازشون دور باشم بهتره. حسودااااا

راستی علی عزیزم تازه خوب شده اول با یه بدن درد و مسمومیت حالش بد شد رفت دکتر...فرداش رفته بود خونه قبلیمونو تحویل بده جوهرنمکو با وایتکس قاطی کرده بود خودشم از اون محیط خارج نشده بود پنجره ها و درهام بسته بوده... خدا به هممون رحم  کرده ب من ب نی نی ب مامانش...اگه دوستش نمیرسید معلوم نبود چه بلایی سر عشقم میومد...دکتر براش سرم نوشت تا دیروزم نفس تنگی داشت...وقتی رفتم دیدم نمیتونه نفس بکشه دکتر ماسک اکسیژن زده بهش میخواستم اونجا بمیرم چون من شرایطم اینجوری بود همسری تنها رفته بود خونه..مرد من ایشالا سایت همیشه برسر من و نینیمون باشه. دوستان توروخدا مراقب باشین چند نفر اینجا موادضدعفونی کننده باعث مرگشون شده.

النازی دم عیدی

سلااااام
واااااای ک چقد تو این مدت ازتون دور بودم.. چند وقت از این قرار بود که چون میخواستیم بیایم خونه خود علی جونم مامانش رفت طبقه پایین ک کوچیکتره و بالا کلی نیاز به رسیدگی داشت و دو خوابه ست 120 متره فک کنم یدونم انباری طبقه پایین هست ک وسایلامو اونجام میذارم.. واسه همین ما تقریبا یک ماهی موندیم تو خونه نقلی 60 متری خودمون و نشد بیایم شبا بمونیم پیش مادرشوهرجان و نت نداشتیم ..اونجا کنار برجمون یه واحد ب....س....ی...ج بود واسه همین با بسته هم نمیشد بریم نت انقد دلم برا اینجا تنگ شده بود انگار یه چیزیمو گم کردم علی جونم هی میگفت پس کی میخوای وبلاگ بنویسی من بخونم ...
خووووولاصه آقا اگه بدونین سر اینجا اومدنمون مامانم چیکار کردن چه قشقرگی به پا انداخت واسه اسبابکشیم کمک نیومد..من و نینیم تنهایی جمع کردیم باباشم وسایل سنگینو جابجا میکرد... روز اسبابکشیم بابا اومد و یه چیزای الکی گفت و رفت...ولی علی خیلی خوب باهاش جرف زد و توجیهش کرک که ماهم برای خودمون برنامه داریم... وسایلارو ک آوردیم اینجا خواهرای علی چیدنش فقط مونده بود لباسا و دکورا...خدا بهشون سلامتی بده
موضوع سر دخالت خونوادم.بود طبق معمول...من با مامان پشت تلفن دعوا کردم دیروزم ب بابام گفتم ک انتظار نداشته باشن واسه آب خوردنم از اونا اجازه بگیریم... سه چهار روز با مامان حرف نزدم تا دیروز.  دیشبم مامانو بابا و داداشم اومدن اینجا و حالشون بهتر شد...بایدم میشد وقتی میدیدن علی انقد اینجا خرج کرده خونه 30-40 ساله رو کرده یه خونه دیگه...بابام میگفت من باور نمیکنم این همون خونه ست.اینجا خیلی خوشگله اتاق خوابمون کلی بزرگ و دنجه با رنگ پرتقالی...تختخوابمم مشک یه با ست بنفش. اتاق کار بابای نی نی و خود نی نی رنگش کاهوییه و الان کلی لباس اونجا گذاشتم...رنگ پذیرایی و حال لیموییه و یه دیوارش کاغذ دیواری گل گلی بنفشه که مبلامم بنفشه...موکتامون یاسمنیه و با دیوار و مبلام ست دیده میشه... رنگ کابینتامم سفید و قهوه ای ک غذاخوریمم قهوه ایه... رنگ پرده سفیده و رنگ کتیبش استخوانیه همرنگ بوفه و میز و پایه های مبلم. اینجا خیلی آرامش دارم..هنوز خیلی کارام مونده ک تموم شه ولی یواش یواش به همتون سر میزنم.
الان فک کنم 23 هفتمه ک نی نی دارم...قربونش برم انقد تو این گیر و دار خسته میشه ک فقط تکون میخوره... فعلا نمیتونم چرخششو حس کنم فقط لگدهای سمت چپ ک ماله پاهاشه و شدیدتره و یه کم سمت راست شکمم ک ماله دستاشه رو میفهمم...هر وقت دستمو میذارم رو شکمم و باهاش حرف میزنم.تکون میخوره. شبا ک بعضا از مدل خوابم خوشش نمیاد لگد میزنه و مجبورمو میکنه اونوری بخوابم. وزنم شده 68 کیلو بدنم باد نکرده اصلا. خیلی از خودم راضیم. 
آخر ماه عروسی دختر عمم هستش واسه مراسمش باید لباس بگیرم...واسه اولین هفت سین مشترکمون باید سفال و رنگ و کلی وسایل تزیینی بگیرم.
اگا وقت شد تا عید یه سر بریم تهران پیش خواهر شوهری و برگردیم.
باید سند ماشینو ببرم دفتر اسناد بزنه به اسمم و کلی ریزه میزه های خرید عید و خونه جدید.
دیگه دیگه اینکه تو این قضیه خونواده ها علی هر لحظشو پشتم بود و ازم حمایت میکرد نذاشت یه ذره استس داشته باشم با اینکه وظیفش نبود هر کسی بود میتونست جلوشون وایسته ولی علی جونم با منطق و دلیل همرو حل کرد. ممنوونم ازت عشقولم عاجقتم نفسم.
دو روزم یه هفته قبل رفته بودیم خونه مامان اینا علی همه دیوارا  شست و تمیز کرد بازم دست گلش درد نکنه. بوس بوسی
راستی تقسیم بندی قرآن تموم شده. بنظرتون.کی بخونیم؟