الناز بانو و خوشبختی

اوهومممم...اوهوممم...یک لیوان آب لطفا....میکروفون چرا کجه!!!! 1....2....3... آزمایش میشه
. خب اینجانب یک عد بانوی خرسند هستم که دیشب برای اولین بار کاچی و زرشک پلو با مرغ درست کردم...علی انقد خوشش اومد میگفت عالیه و با چهار تا بوس لپی تشکر کرد...یعنی ظهرش علی گفت تو چرا خاگینه و کاچی و و و و ... برام درست نمیکنی. منم فک کردم دیدم طفلی راس میگه...همه غذاهای خوشمزرو مامانم درست میکرد پس خودمم دست به کار شدم...هر غذایی که دفعه اول درست میکنم بطور باورنکردنی خوشمزه میشه. مامانم موقع مجردی میگفت هیچی بلد نیستی...بری خونه شوهر میمونی منم نمیام کمکت...الان باورش نمیشه دخترش مثل خودش داره خانوم میشه. الانم میخوام از اون سیبایی که از باغ آوردیم برای علی جونم کمپوت درست کنم. 
من خوشبختم...راضیم علی راضیه از زندگی...زندگی پستی بلندیای خودشو داره...یکی پول نداره...یکی شوهرش بده...یکی مادر شوهر و خواهرشوهر بد داره...ولی من هیچکدوم از این مشکلارو ندارم...فقط مامانم...مامانم زود دلخور میشه...حساس شده...انگار باورش نمیشه من مشکلی ندارم خودبه خود مشکل درست میکنه... گاهی مهربونه گاهی تند...گاهی خوش اخلاق گاهی بداخلاق...بعضی وقتا واقعا به جونم میرسه...ولی...بی خیال
;آهان دیروز رفتیم واسم مایو خریدیم...راستش من دفعه اولمه میخوام برم استخر...تو آب سرگیجه میگیرم...علی میگه چند دفعه بری حل میشه...با دوستم نازی واسه صبح قرار گذاشتیم...از خانم دکتر شاه محمدی دکتر زنان هم فردا عصر وقت گرفتم تا برم چکاپ...آخه از بعد ازدواج دکتر نرفتم...چند ماه دیگه نی نی دار شدیم اگه خدا بخواد بدنم آماده باشه.
راستی مراقب خودتونو عشقتون باشین. فعلا

خونه عشق

سلام به دوست جونای گلم یوقتی بلاگفا بودم یه عالمه دوست داشتم ولی اینجا خیلی سرد و خلوته. ایشالا دوستای خوب و جدیدی پیدا میکنم.

علی جونم چون تک پسره ما اکثر شبارو میریم پیش مامانش میخوابیم و صبحها که علی میره سرکار منم میبره خونه خودمون. شب عید قربونو رفتیم اونجا صبحش عموی علی گوسفند قربونی کرد رفتیم اونجا دوباره برگشتیم خونه مامان علی ناهار گوشت جیگر کباب کردیمو و تا عصر اونجا بودیم. منم حوصلم سر رفت خب اونجا راحت نیستم دیگه دست خودم نیست. لباس راحت نمیتونم بپوشم نمیتونم بلند بلند بخندمو و ادا دربیارم و ...

شب رفتیم بابابزرگ منو دیدیم...بعدشم پیاده روی دور استخر ائل گلی و شام و گردش ولیعصر. اون پیاده رویه خیلی چشبید انگار کمبود قدم زدن داشتم. خخخخخ

آهان شب که برگشتیم خونه دیدیم ماهی تو تابه سرخ کرده بودم آشغالاش همه جارو بوگندو کرده....فک کن حاالا علی ناراحت شده اینجا چرا اینجوریه. میگم خب تو منو یکروز کامل از خونم بردی بیرون (منظورمم خونه مامانش بود) انتظار داری خونه بو نگیره. میگه قهری!!!!!!میگم نه من که قهر کردن بلد نیستم ولی منم ناراحتم که خونم نامرتب شده

دیروزم رفتیم باغ بابام اینا...خیلی چسبید و با یک سو تفاهم کوچولو...اصلا اگه این سوتفاهما نباشه روز الناز و علی شب نمیشه...من و علی و مامانمو و داداشم زود حرکت کردیم قرار شد بابامو آبجیمم بعدا بیان...بعد هی من به علی مبگم پاشو میوه هارو بچینیم جواب نمیده...آخر سر من و مامان باهم گفتیم پاشو علی...اونم گفت خودتون پاشید بچینید....منم انقد انقد انقد انقد نالاحت شدمممممم که نگوووو...خودم رفتم تنهایی سه سبد سیب چیدم باز آقاعلی نیومد...و خولاااااصه بعد اومدن بابا شرایط نرمال شد...کمیم موقع برگشت تو ماشین حرفمون شد.

منم گفتم دیگه حرف نمیزنم....هم علی شاکی بود هم من...حقم با دوتامون بود...هه هه

اومدیم خونه من پریدم رو تخت گوشیمو برداشتم عکسای ماه عسلمونو نگا کنم...علی جونم اومد مثلا بخوابه....چند دیقه گذشت گفت: تو حرف نزنی 

من میمیرم

منم هی قند تو دلم آب میشد...اونم بهم خندید منم زود پریدم بغلش کردم و کلی حرف زدیم. علی یه خصوصیت مهم و عالی که داره اینه که  همیشه با حرف زدن همه چیرو حل میکنه. همیشه هم میگه زن و شوهری که یه شب از هم قهر باشن و پیش هم نخوابن باید فاتحه اون زندگیرو خوند.

الانم میرم حموم بعد برم بانک شرایط وام مسکنو بپرسم تا ما هم بریم خونه عشق خود خودمون

راستی اینم بگمو برم::مامان من خیلی حساسه خیلی گیر میده...خیلی زود حرف درمیاره...نمیدونم چیکار کنم؟هر راهی میریم جواب نمیده. کمک؟؟؟

 


الناز بانو و بهانه گیری

ماجرا از این قرار بود که موقع ازدواج من شوهرآبجی علی (پسرعموی علی) بهمون قول داد منو ببره سرکار...آخه یه سمت توپ داره. منم فوق لیسانس کشاورزی تو دانشگاه تبریزم. خلاصه یه روز باهاش رفتیم سازمان ...و..... که مشغول شم اونام گفتن برم شرکت کار کنم که ما هممون مخالفت کردیم...فعلا خبری از کار نیست. 18 شهریورم دفاع کردم...کلاس mche موقع نامزدیثبتنام کرده بودم همون موقه یه ماه رفتم بعد وقت نکرد م  برم 400 تومنم پرید...الان حس یکنم کارای خونه برام یکنواخت شده...دیروز چنان ناراحتی خونه راه انداختم که طفلک علی نازم هی نازمو میکشید بغلم میکرد میخندوند ولی من آشتی نمیکردم...فک کنم تو این یه سال دفعه اولم بود که اینجوری وحشی بازی درآوردم اونم سر هیچی...سر اینکه علی چرا پشت تلفن بامن بلند حرف زدی!!!!!!علی هم میگه برو بیرون بگرد خرید کن با دوستات قرار بذار.باید همین کارارو بکنم تا مشغول شم تا وقتی علی میاد خونه.

آهان دیروز خالم نی نی دار شده بود رفتم خونشون خالم متولد شصت و هفته الان دو تا بچه داره. مامان بزرگمم سرماخورده بود اون یکی اتاق خوابیده بود...فک کن حالا زن داییم تو این شرایط تولد گرفت و حاضر نشد بندازه عقب...عوضش چند نفرم نرفتن مهمونی...منم نرفتم موندم پیش خالم. اوناییم که نرفته بودیم کادوهامونو پیش پیش فرستاده بودیم...اکوفتت بشه بی ملاحظه.  اونم کلی ناراحت شده بود الکی.

شبم که من علی رو اذیت میکردم انقد گرسنه بوووودیم که نگوووو هیچی دیگه نصف شب ساعت دو سوسیس سرخ کردیم خوردیم و لالا.

علی عزیزتر از جانم فهمیدم عشقت نگاهت دستانت همیشه تکیه گاه من خواهند بود همیشه همیشه. تو بهترینی مرد من.



الناز بانو نی نی میخواد یا نه!!

دیروز با دوست صمیمیم حرف میزدم که سه ساله رفته خونه خودش و الان انگار بچه داار نمیشه...به منم توصیه کرد که در اولین فرصت نی نی دار بشم...مامانمم شک کرده فک میکنه نی نی دارم بهش نگفتم.

دوستم گفت انقد ایش ویش نکن مثل من که زوده و اله و بله...بعدا پشیمون میشی. بذار نی نی بیاد خیالت راحت باشه. 

دلایلامو که چرا نمیخوام نی نی دار بشمو شبش به علی جونم گفتم اونم کلی برام ناراحت شد که هیچکدوم از دلیلات قانع کننده نیست. 

هدیه الهی= فرزند