خونه عشق

سلام به دوست جونای گلم یوقتی بلاگفا بودم یه عالمه دوست داشتم ولی اینجا خیلی سرد و خلوته. ایشالا دوستای خوب و جدیدی پیدا میکنم.

علی جونم چون تک پسره ما اکثر شبارو میریم پیش مامانش میخوابیم و صبحها که علی میره سرکار منم میبره خونه خودمون. شب عید قربونو رفتیم اونجا صبحش عموی علی گوسفند قربونی کرد رفتیم اونجا دوباره برگشتیم خونه مامان علی ناهار گوشت جیگر کباب کردیمو و تا عصر اونجا بودیم. منم حوصلم سر رفت خب اونجا راحت نیستم دیگه دست خودم نیست. لباس راحت نمیتونم بپوشم نمیتونم بلند بلند بخندمو و ادا دربیارم و ...

شب رفتیم بابابزرگ منو دیدیم...بعدشم پیاده روی دور استخر ائل گلی و شام و گردش ولیعصر. اون پیاده رویه خیلی چشبید انگار کمبود قدم زدن داشتم. خخخخخ

آهان شب که برگشتیم خونه دیدیم ماهی تو تابه سرخ کرده بودم آشغالاش همه جارو بوگندو کرده....فک کن حاالا علی ناراحت شده اینجا چرا اینجوریه. میگم خب تو منو یکروز کامل از خونم بردی بیرون (منظورمم خونه مامانش بود) انتظار داری خونه بو نگیره. میگه قهری!!!!!!میگم نه من که قهر کردن بلد نیستم ولی منم ناراحتم که خونم نامرتب شده

دیروزم رفتیم باغ بابام اینا...خیلی چسبید و با یک سو تفاهم کوچولو...اصلا اگه این سوتفاهما نباشه روز الناز و علی شب نمیشه...من و علی و مامانمو و داداشم زود حرکت کردیم قرار شد بابامو آبجیمم بعدا بیان...بعد هی من به علی مبگم پاشو میوه هارو بچینیم جواب نمیده...آخر سر من و مامان باهم گفتیم پاشو علی...اونم گفت خودتون پاشید بچینید....منم انقد انقد انقد انقد نالاحت شدمممممم که نگوووو...خودم رفتم تنهایی سه سبد سیب چیدم باز آقاعلی نیومد...و خولاااااصه بعد اومدن بابا شرایط نرمال شد...کمیم موقع برگشت تو ماشین حرفمون شد.

منم گفتم دیگه حرف نمیزنم....هم علی شاکی بود هم من...حقم با دوتامون بود...هه هه

اومدیم خونه من پریدم رو تخت گوشیمو برداشتم عکسای ماه عسلمونو نگا کنم...علی جونم اومد مثلا بخوابه....چند دیقه گذشت گفت: تو حرف نزنی 

من میمیرم

منم هی قند تو دلم آب میشد...اونم بهم خندید منم زود پریدم بغلش کردم و کلی حرف زدیم. علی یه خصوصیت مهم و عالی که داره اینه که  همیشه با حرف زدن همه چیرو حل میکنه. همیشه هم میگه زن و شوهری که یه شب از هم قهر باشن و پیش هم نخوابن باید فاتحه اون زندگیرو خوند.

الانم میرم حموم بعد برم بانک شرایط وام مسکنو بپرسم تا ما هم بریم خونه عشق خود خودمون

راستی اینم بگمو برم::مامان من خیلی حساسه خیلی گیر میده...خیلی زود حرف درمیاره...نمیدونم چیکار کنم؟هر راهی میریم جواب نمیده. کمک؟؟؟

 


نظرات 10 + ارسال نظر
هلنا چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 22:54 http://http://rade-paye-man-o-to.persianblog.ir/

النازی قصه نخور این حرفا و بحثا همه جا هست اول زندگی و باهم بودنه کم کم کمتر می شه و نگفته حرف و خواسته های همو متوجه می شین بهترین کارو علی آقا می کنه. با هم قهر نکنین و صحبت کنین اینجوری هی صمیمی تر می شین و همو بهتر می شناسین
بهترین لحظه ها و شیرین ترین ها رو برات آرزو دارم گلم
رفتار مامانا عوض می شه همیشه فکر می کنن دخترشون ازشون جدا شده و یکی دیگه رو دوست داره. سخت نگیر بیشتر بهش محبت کن و یه جورایی بهش اطمینان بده که دخترشی و ارتباطتون همیشه خوب می مونه. بعد آجی هیچی از خبرای خونه و چیزایی که بینتونه رو به مامانت نگو اینا راز زندگی تو و علی آقاست و چیزه خاصی نیست بین خودتون حل می شه. مامانا معمولا چون نگران بچه هان و هیچی یادشون نمی ره اوضاع رو بدتر می کنن. از زندگی و خوبی همه چی بهش اطمینان بده و بهش محبت کن صبور باشه شرایط جدید جا می افته و همه چی رو به راه می شه

یک دنیا ممنون از راهنماییات هلناجونم مرسی.
همین کارو میکنم عزیزم تا ببینم چی میشه. فدات

نیلوفرجون چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 16:53 http://talkhoshirin2020.blog.ir

بعضی مامانا حساسن،کاریشم نمیشه کرد. دوسته منم نامزده،مامانش یه کاری کرده،دختر طفلک به چه تپلی،شده لاغره لاغر. حسودیش میشه،میگه همش پیش من باشه. شاید مامان شمام یه کوشولو حسودی میکنه. من خودم دختر داشتم از اون مامانی حسود درجه یک میشدم

آره انگار دوست داره همیشه کنارش باشم ولی خب اینم که نمیشه. نمیدونم نیلوفرجون شاید منم اونجوری بشم

خانوم خونه سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 13:08 http://www.ganje-man.mihanblog.com

سلام الناز جونم....شما خوبی خانومی؟
دعامون کن خیلی زیاد

سلام گلم. فدات خانومی . چشم عزیزم حتما. ایشالا همه کمبودا و مشکلات برطرف میشه. آمین

خانوم خونه یکشنبه 5 مهر 1394 ساعت 22:45 http://www.ganje-man.mihanblog.com

یهنی بی احترامی میکنه؟
الهی قربونت بشم...غصه نخور مادره و احترامش واجب....باید ساخت عزیزم

وقتی میرم خونشون باهام حرف نمیزنه. تا یه بهونه میاد دستش به علیم بی محلی میکنه. چجوری بسازم میرم خونشون یجور نمیرم یجور. موندم بخدا چیکارکنم

خانوم خونه یکشنبه 5 مهر 1394 ساعت 16:12 http://www.ganje-man.mihanblog.com

الهی مادره دیگه...با خودش فکر میکنه نکنه مشکل داشته باشین...
به دل نگیر و ناراحت نباش مادرا چون زیادی دوسمون دارن اینجوری میگن عزیزم

آخه تا کی؟!!!!بعضی وقتا آدمم حسابمون نمیذاره

خانوم خونه یکشنبه 5 مهر 1394 ساعت 13:58 http://www.ganje-man.mihanblog.com

سلام الناز جونم...خوبی؟
همین بحثا زندگی رو شیرین میکنه البته زیاد نشه بهتره
پس حسابی خوش گذشته بهترن خدا رو شکر....
به چی گیر میده مامانت؟

سلام خانومی متچکرم عسیسم.
آره عزیزم همینطوره
جاتون خالی عزیزم.
میگه چرا کم میای خونه ما حتما شوهرت نمیذاره...چرا مثلافلان جا شوهرت ناراحت بود حتما تو خونه با توام اونجوریه...
منم چقد میگم بابا اینا بدبینی مادر من چرا خودتو اذیت میکنی...زندگیه من خیلی خوبه. و هزارتا حرف دیگه ولی اصلا فرق نمیکنه.

خآنوم چی یکشنبه 5 مهر 1394 ساعت 10:57 http://hamsaryjoonam.blogsky.com

عزیزم هر تراکنشی که با این شماره انجام بدی امتیاز میگیری و اسمت میره تو قرعه کشی جایزه قبلی سانتافه بود اما الان شده نفر اول 100 میلیون، 2 نفر 50 میلیون و 4 نفر 25 میلیون.
فکرشو بکن اون کسی که سانتافه برد فقط یک شانس داشت!
دو روز مونده تا قرعه کشی، به امتحانش می ارزه

اوکی عزیزم خوب شد گفتی. به به عجب جایزه هاییم داره. حتما ازش استفاده میکنم.

ارزو یکشنبه 5 مهر 1394 ساعت 07:07 http://arezobanoo.blogsky.com/

اخ که این بحثای الکی نباشن زندگی یکنواخت میشه
انشالا وامتون درست بشه

آوره بابا...بی مزه میشد اونوقت
قربونت عزیزم ایشالا

خآنوم چی یکشنبه 5 مهر 1394 ساعت 00:18 http://hamsaryjoonam.blogsky.com

اگه همیشه ناراحتی ها و سوءتفاهم ها اینجوری با بوس و بغل حل بشه خییلی عاالیه
نامزد منم دقیقا همین حرفو میزنه، میگه زن و شوهر وقتی یک شب بدون هم بتونن بخوابن ان زندگی دیگه زندگی نیست!
من چون خودم با مامانم کلی مشکل دارم واقعا راه حلی به ذهنم نمیرسه

حتما حل میشه...زن و شوهر تشنه محبت و توجه همدیگه
هستن.
من فک میکردم اگه بیام خونه خودم مامانم کمتر گیر میده
ولی بدترم شده.

موژان شنبه 4 مهر 1394 ساعت 17:56 http://zendegyema.persianblog.ir/

سلام عزیزم ... خدا شما دوتا رو برای هم حفظ کنه این بحثای کوچولو چیزی نیست پیش میاد ... منظورتو از کارایی که گفتی در مورد مامانت متوجه نشدم .. برای شما اینجوریه ؟

آره...کلا مامان نسبت به همه زیادی حساسه...ولی الان نسبت به من و علی و بابام خیلی شدید شده...تا میخوای تکون بخوری ناراحت میشه...دلم براش میسوزه که داره انقد خودشو اذیت میکنه. طفلی علی جونمم که گناهی نداره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد