ادامه اسفند 95

نمیخوام ذره ای از خاطراتم بمونه حتی اگه خواننده ای نداشته باشم

آخرین شنبه 95 کادوی روز زن مامانو بردیم دادیم و از اونجا رفتیم واسه علی لباس عید بگیریم... ی پیرهن چهارخونه با پاپیون  و ست جلیقه شلوار مشکی... واسه عشقمم کمربند گرفتیم... خیلی خوش گذشت ولی شب ک برگشتیم خونه یادم نمیاد سر چی دلخوری بینمون پیش اومد شدید... خیلی شدیدااااا.

. ...

گریه کردم آروم شدم... بعدش یواش یواش دوس شدیم... عشقم برام طالبی خورد کرد خوردم... تا صبح بیدار موندیم رفت کله پاچه خرید خوردیم... کلا ناراحتیای ما خیلی زیاد طول نمیکشه .. ما از اول زندگی بهم قول دادیم ک قهر نخوابیم و هیچوقت جدا نخوابیم... شده شبی ک شدید از هم ناراحت بودیم ولی این قولمون باعث شده آشتی کنیم... بگذریم

دوشنبه... ک روز عیدم بود تا لحظه تحویل سال دوتایی خونرو تمیز میکردیم... ولی باز ی تیکه ظرف کثیف تو سینک مونده بود... سر تحویل سال علی و عشقمو مادرشوهر لباس نو پوشیدن منم عین کلفتا با تاب شلوار خونگی بودم ت  عکسا افتضاح افتادم... بعدش حاضر شدیم رفتیم عید دیدنی... سال اولیه ک ب خواهرشوهرها هم عیدی میدیم.

آهان هفت سینمم صبحش چیدم ولی شش تا سین داشتم. خخخ

ماهیم نذاشتیم..چون ی جایی خوندم ک نوشته بود تو ایران باستان تو هفت سین ماهی نمیذاشتن و رسمش از کشور خارجی اومده..

تا چهارشنبه رفتیم عید دیدنی ...

.

..صبح پنجشنبه ساعت 3 راه افتادیم تهران... ولی اولای آزادراه برف بارید برگشتیم و ظهر ساعت دو اینا حرکت کردیم... مادرشوهرمو علیم پشت نشسته بودن... دستش درد نکنه کلی با فندق بازی کرد... شب رسیدیم تهران خونه خواهرشوهر 5 ...  

.

.

.

تو راه میترسیدم مثل دو تا مسافرت قبلی همسری رو ناراحت کنم... آخه من سر پنجره بستن خیلی غر میزنم چون هم زود سردم میشه برعکس عشقم هم میترسم علی کوچولو سرما بخوره ک اونوقت بیچاره میشیم... دختر خوبی شدم و اصلا اعتراض نکردم عشقمم خودش هوامو داشت تا اونجا هم فقط آهنگ گوش کردیم تو زنجانم ناهار خوردیم خیلی چسبییبببد خیلی...

شب رسیدیم شامو خوردیم و یکشنبه با اونا برگشتیم...اونجا بودنی توچال و پل طبیعت رفتیم خیلی عالی بود هم محیط هم هوا... کلی پیاده روی کردیم... کلا من و همسری تصمیم گرفتیم چند سال دیگه بریم تهران... شغل و رشته همسری جوریه ک تو تهران طرفدار بیشتر داره و بیشتر پیشرفت میکنه.

با اینکه الان مدیر پروژه است چند ساله و کلی رزومش کلی پروژه کار کرده ولی میخواد باز رزومشو قوی کنه تا از اینجا بریم...

کلا من و عشقم از اولش میگفتیم محاله بذاریم علی تو تبریز ادامه تحصیل بده... من میگم تحصیلات دانشگاهیشو بفرستیم خارج بخونه البته اگه مثل الانش باهوش باشه.. اگرم نرفت حداقل تو بهترین جای کشورمون درس بخونه.

... چون بنده دیگه خانوم مقتصدی شدم و تو مسافرت جو نمیگیرتم کلی پول خرج کنم ... فقط پول غذا و گردش دادیم و وقتی  رفتیم خرید لباس عشقم گفت هر چی دوس داری بردار منم فقط ی مانتو خریدم همسریم ی تیشرت ک رنگ دوتاشم طوسیه.. گفتیم اینم بمناسبت دومین سالگرد عقدمون ک 25 فروردینه.

آخه ولنتاینم عشقم برام کلی چیز خریده بود.

النگو...خرس...قفس شکلات...گل...شمع 


روز زنم بلوز مجلسی خرید برام

به به چقد مناسبت. خخخخ

یکشنبه.... صبحش ک رسیدیم شبشم خواهر شوهر 1، 4 و 5  رو شام دعوت کردم. 

دوشنبه... رفتیم عید دیدنی  و شام مهمون خواهرشوهر 3.

امروزم میریم عید دیدنی و فردا هم روز مهمون اومدن ب خونه ماست. آخ جووووون

.

.

.

.پ.ن: این مسافرت دومین مسافرت ما با ماشین خودمون بود... دو تا دیگه با هواپیما بود و یکیشم با قطار... ولی این یکی خیلی خیلی خیلی برام لذتبخش بود...همش استرس داشتم نکنه عشقم کم بهم اهمیت بده نکنه باز ناراحتش کنم نکنه باز لج کنم.. ولی خداروشکر خداروشکر عااالی بود... اونجا ک بودیم خودمون دوتایی با علی میرفتیم گردش کلی باهم حرف میزدیم برمیگشتیم... عشقم خیلی هوامو داشت فقط شبا علی چون جای خوابش عوض شده بود نمیخوابید منم ناخواسته حرصمو سر عشقم خالی میکردم همون لحظه هم پشیمون میشدم.
 

نظرات 1 + ارسال نظر
راضیه پنج‌شنبه 10 فروردین 1396 ساعت 16:27

سلام النازجون خوبی عزیزم نی نی تون خوبه
ان شاءالله همیشه شادو خوشحال باشید سه تایی کنارهم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد