الناز بانو و دبلیوسی

به قول دختر مغرور:سلوووووووم.... خوبین؟
مگه میشه سه روز بگذره و من و علی جینگول پینگولیم ماجرا نداشته باشیم...خخخخ...
من دکتر زنان نرفتم...بله درست شنیدید نرفتم... ماجرا از این قرار بود که دو روز پیش میخواستم برم نی نی گولیه خالمو ببینم که خونه نبود و رفتم خونه مامان بزرگم...اونجا تلفنی خیلی جدی و رسمی با علی حرف زدم..صبحشم که با نازی دوستم رفته بودم استخر بازم اون مدلی حرف زدم...ایشونم بهش برخورد و اومدیم خونه با هم حرف نمیزدیم...پس دکتر نرفتیم...علی هم لب تاپشو بازکرد آهنگ ویولن گذاشت تا مثلا من یادم بیفته که کلاس ویولن داره پاشه بره...منم مثلا قهر بودم دیگه نگفتم برو...بعدا انقد انقد عذاب وجدان گرفتم که نگوووو...خولاصه دو ساعتی گذشت...علی هی دلش برام تنگ میشد میومد بهم نگا میکرد میرفت...منم الکی مثلا دارم مجله میخونم...دفعه آخر اومدنی نتونست جلوی خندشو بگیره خندید زود رفت اتاق زیر پتو...منم که از خدامه.. پررو شدم...رفتم پریدم بغلش به زور رفتم لای دستاش معذرتخواهی کردمو حل شد. و قرار شد پیش بقیه زیاد پشت تلفن لوس بازی نکنیم.<br>
تا دیشب خیلی خوب بودیم همه چی عالی بود...ائل گلی رفتیم بازار رفتیم. .کلی فیلم دیدیم... آهان دیروز عروسی دعوت بودم اونجام با مامان رفتم. آرایشگاهم رفتم ولی صورتم بد شده بود.علی و مامان میگفتن خودت آرایش میکردی خیلی جیگرتر میشدی..تالار دانیال بود...خیلی تعریف میکردن ولی من چیز خاصی ندیدم. موهای عروسم همینجور پراکنده ریخته بودن دورش...دامادم خیلی لوس و ننر و سرتق بود...
و اما ماجرای دوم: از عروسی برگشتیم شام خونه مامانم اینا...چون مامانم سیده هست و امروز عیدش بود علی رفت شیرینی خرید...آخر شب که دور هم نشسته بودیم من مثلا خواستم جو خندوانه ایجاد کنم...گفتم علی تو آرایشگاه که نشسته بودیم از تو کوچه صدای ژیان میومد بعدش فهمیدیم سمند ماست... بگذریم که غیر از خودم کسی نخندید به حرفم...برگشتنی علی ناراحت شد که چرا ماشینمونو مسخره میکنی...این حرفا واسه مردا بده...دیدی باباتم نخندید و اینا..فردا میبرم ماشینو میفروشم تو دوسش نداری و از این حرفا<br>
منم اومدیم خونه رفتم خودمو تو دستشویی حبس کردم..خخخ....بعد علی هی میرفت میومد فک میکرد من اونجا دارم دستشویی میکنم... میرفت ویولن تمرین میکرد...چایی میخورد...خوبه تو دستشویی صندلی داشتیم...همینجوری دستم زیرچونم بود داشت خوابم میگرفت که علی نگران شد درو باز کرد گفت خوابت میاد برو رو تخت بخواب...هه هه..
هیچی دیگه...علی انقد مهربوووونه که با اینکه این همه ماجرا داریم ولی وقتی بهم یه لبخند میزنه دنیا مال من میشه.
بعدش دوست شدیم اومدیم چایی خوردیم فیلم دیدیم کلی راجع به آینده وام خونه نی نی عشقمون و رفتارامون و اینکه دیگه نباید بذاریم این ماجراها تکرار بشه حرف زدیم.
جدیدا نمیدونم چیشده بدون علی خوابم نمیگیره. هر وقتم میرم اون طرفتر بخوابم علی میگه نرو کجا میری.
عااااشقتم مرد من.
نظرات 8 + ارسال نظر
haniyeh جمعه 17 مهر 1394 ساعت 19:16 http://www.evimsansen.mihanblog.com

سلام به کلبه عاقی ماهم سربزنید خوشحال میشیم:

خانوم خونه چهارشنبه 15 مهر 1394 ساعت 23:25 http://www.ganje-man.mihanblog.com

سلام عزیزم...آره خدایی

خآنوم چی سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 22:14 http://hamsaryjoonam.blogsky.com

تو دستشویی چرااا !
واقعا رفتار تو جمع خیییلی مهمه!
خوبه شوهرت وقتی میدونه تقصیر شماست بازم میاد سمتت، آقاچی من صبر میکنه تا برم پیشش

نمیدونم هویجوری. خخخخ...
آره خیلی مهمه خیلی...بقیه دچار سو تفاهم میشن.
آوره
خب منم خیلی وقتا آخه میرم پیشش باهاش آشتی میکنم.
تو هم بری پیشش چندبار اونم حتما میاد.

موژان سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 15:22 http://zendegyema.persianblog.ir/

واااااای النازی مردم از خنده باووو چرا دبلیوسی آخه ؟! خودتو تنبیه کردی اینجوری که
ایشششالا همیشه همینقدر خوب و خوش باشید عزیزم

هه هه خودمم خندم میگرفت بااااااو
آره بابا خوابمم میگرفت
قربونت مرسی عزیزم.

باران یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 20:51

سلااام عزیزم
ای جانم ان شالله همیشه شاد و خوشبخت باشین با هم..
این دعواهای ریزه میزه که بعدش یه آشتی خوب داره خیلی تو زندگی خوبه .. با نمکه باعث نزدیکی بیشتر میشه به نظرم البته به حد و میزان خودش ک لوس نشه تکرار هاش خخخخ

سلام خانومی
فداتشم مرسی عزیزم
بهله بهله نباید زیاد شه

دخترمغرور یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 00:39 http://khayatbashi.blog.ir

سلووووووووم عزیزم
خیلی خوبه که دارید سعی میکنید کارای ناراحت کننده رو تکرار نکنید و یه زندگی بهتر داشته باشید!
اینکه ادما سعی کنن رفتارای بدشونو بذارن کنار باعث میشه بچه ای که تو اون خونه متولد میشه ادم مثبتی باشه.
من که الان تو مهد کودک کار میکنم میبینم از رفتار بچه ها کاملا مشخصه تو چه خانواده ای بزرگ شدن و پدرو مادرشون چه رفتارای ی دارن!

سلام گلم.
بله با حرف زدن همه چی قابل کنترل و حله.
دفیقا همینطوره بچه نتاج خصوصیات دو نفره و اخلاق والدین در کودک نمود پیدا میکنه.
خوش بحالت کنار بچه ها بودن آدمو شاد نگه میداره

خانوم خونه شنبه 11 مهر 1394 ساعت 11:51 http://www.ganje-man.mihanblog.com

سلام الناز جان...
از دست تو ...چی بگم الان بهت عجب کارایی میکنی...
زندگی با همین چیزا شیرین می شه دیگه...ولی نزا زیاد بشه عزیزم
دسشویی جای حبس کردنه؟حداقل برو اتاق خواب درو ببند....
ان شالله همیشه شاد باشی و بهت خوش بگذره...از طرف من به مامانت تبریک بگو و بگو واسمون دعا کنه خیلی زیاد

سلااااام عزیزدلم .
آره از دیروز تصمیم گرفتیم که نذاریم از این ماجراها اتفاق بیفته و بهتر شرایطو مدیریت کنیم.
آخه علی زودتر از من رفته بود اتاق خواب
قربونت. مرسی عزیزم چشم حتما.
فداااات

ارزو شنبه 11 مهر 1394 ساعت 07:36

از دست کارای تو خخخخخخخخخخخ
خجالت بکش دختر بزرگ شدی

بهله بهله:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد