سلااااام الان بنده یک عدد بانوی خوشحال ولی خسته هستم
یکشنبه..... بردیم عیدی مامانم اینارو دادیم و برگشتیم...حالل بماند ک مامانم اینا قبول نمیکردن میگفتن شما هنوز بچه این و این حرفا... ولی خب میدونم اگرم عیدی نمیدادیم یجور ابراز ناراحتی میکردن... قرار بود بقیه راهرورو رنگ کنیم ک خواهرم انقد ادا اطوار درآورد و واسه مامان چشم گرد کرد ک نشد... قربونش برم عشقم رنگ خریده بود و لباس برداشته بودیم... خواهرم ناراحتم کرد... کاش بفهمه بی احترامی ب شوهر من خیلی بی ادبیه هم بمن هم همسرم... داداشمم ک باز تو فاز قاطی بود و حال نداشت... مامانم یکساعت تو حموم بود و ما هم عین شلغم نشسته بودیم... البته از نظر ما اشکالی نداشت ولی اگه ما اینکارو با مامانم بکنیم خون و خونریزی را میندازه و اصلا فراموش نمیکنه.
آهان این یادم رفت بگم مامانم قورمه سبزب پخته بود و میدونست همسر من اصلا قورمه نمیخوره چون نفخ میشه شدید... بعدش حالا عین خیالشم نیست یجوریم حرف میزد ک یعنی من واسه تو یعنی همسری غذا نذاشتم... ب زورم ب خورد همسری دادن.هق هق
خولاصه با دلی غمگین برگشتیم خونه و من شرمنده همسری مهربونم شدم. همسری ک خونه مامانش دست ب سیاه و سفید نمیزنه الان واسه مامان من اون همه کمک میکنه ولی کو قدردان!! منم تو راه معذرتخواهی کردم از عشقم ک روزش خراب شد و خورد تو ذوقش.
شامو عشقم جیگر خرید برامون خوووووووردیم... قربونش برم تو این ماه چند دفعه برام جیگر خریده برده بهم آمپول نوروبیون زده ک کم خونی نگیرم.. آخه غذاخوردن من افتضاحه اگه همسر خونه نباشه گشنه میمونم:(((((
.
.
یکشنبه... مامانم عیدی مارو آورد واسه من و همسری کارت هدیه و واسه علی پول و لباس با آجیل و شیرینی... شامم بردن مارو بیرون اول رفتیم مرکز خرید اطلس ک تازه افتتاح شده و خیلی شیک و خفنه ک گفتن رستورانهاش هنوز افتتاح نشده... حالا ساعت یازده شبه و ما تو خیابونا دنبال غذاخوری میگردیم آخرشم رفتیم جلالی و کلی خوش گذروندیم و کیف کردیم آخرین مشتریشون ما بودیم. خخخخ
آهان قبلشم همسری ما و مامانو برد ولیعصر من ی بلوز و مامان ی شال خوشگل خریدیم.
.
.
سه شنبه... من و همسری کلا قرار گذاشتیم روزهای مناسبتی تو خونه خودمون باشیم ولی شام رفتیم پایین و من ی بشقاب شیرینی و کل آجیلی ک مامانم آورده بود بردم پایین تا بعد شام بخوریم...مثلا چهارشنبه سوری بود... عشقمو علیم کلی تو کوچه وایستادن و عکس انداختن ب منم چقد گفت بیا نرفتم... نمیدونم حتما الان میگه الناز خیلی بی ذوقه ولی بنظر من ی رسم مسخره ست...
شام خوردیم و بعدش مادرشوهر پاشد رفت مهمون و ما موندیم بدون میزبان... منم اومدم بالا علیرو خوابوندم و ایشون تا یازده نیومد و همسری کلی عصبانی شد و بهش گلایه کرد ک ب ما بی احترامی کرده... حالا خوراکیا همونجور رومیزه مادرشوهرم انگار ن انگار اومد جاشو انداخت بخوابه.
.راستی ظهرش املت همسرپز خوردیم... فرش آشپزخونرو دوتایی شستیم.
.
.چهارشنبه...سه تایی حاضر شدیم بریم بازار ولی انقد ترافیک بود ک برگشتیم علی رو دادم ب خواهرشوهر 1 و ماشینو گذاشتیم دم در و دوتایی مثل نامزدا دست در دست هم رفتیم بازار... ب مناسبت روز زن عشقم برا من و مامانا بلوز خرید... یکمیم واسه آشپزخونه خرید کردیم... از صرافی پول تازه واسه عیدی بچه ها گرفتیم بعدش گفتم همسری همسری نکنه اینا تقلبی باشه... زود بردم بانک و مطمئن شدم... از اونجا رفتیم ی رستوران جدید کشف کردیمو ناها خوردیم... زیر زمین بود من میگفتم نریم حتما غذاهاش کهنه ست واااااو رفتیم تو دیدیم کلا پره و جا نیست... همشونم مرد بودن... برگشتیم خونه مادرشوهرم گفت خرید علی کو و من عین خلا:::: یادمون رفت
سلام خوبی عزیزم چقد پست گذاشتی عیدت مبارک
سلاااام گلم. فدات مرسی
خخخخخ
همیشه به شادی وخوشی
متچکرم بانو