دقیقا یک هفته از اون روز نحس میگذره و اما من هیچ ناراحت نیستم ک هیچ چون دیگه غصه و حرص نمیخورم یک کیلو و نیم هم چاق شدم
همسری دیروز ب شوخی میگه...یکماه قهر باشی میشی 90 کیلو. خخخخ
ولی از ته ته ته دلم ناراحتم... چرا من نباید ی رابطه مادر دختری خوب داشته باشم... از اول اول مادر سنگ صبور بچه هاش بوده ولی من تموم همه ناراحتیا و غصه ها و دغدغه هامو ب عشقم میگم... خب اونم مرده و گاهی تحمل ناراحتیامو نداره... همسرم سنگ صبور منه
.
.
.
چند روز بعد اون ماجرا بابام زنگ زده اونم ب چ ادعایی... ک یعنی بیخود کردی این مامانته...نه ماه تورو تو شکمش نگه داشته.. طاقت مریضیتونو نداره و گفت حاضر شو بیام دنبالت... میدونید چیه اصلا ب روشونم نمیارن ک همسری ناراحته و قهره... منم اولش با تندی و بعد ملایمت توضیح دادم ک نمیام تا پشیمون شه تا از دل همسری دربیاره
گفتم خودم مادرم و نه ماه بچمو تو شکمم بزرگ کردم ولی منتی رو سرش نمیذارم چون مادرشم و وظیفمه... گفتم من الان انتظار مادری از مامانمو دارن...اگه ناراحته اگه دلتنگه چرا میخواد زندگی دخترشو خراب کنه... خیلی خیلی خیلی حرفا زدم واقعا دستم نمیره بنویسم... مثلا گفتم عشقم توداری میکنه و تا حالا ب هیچکدوم از فامیلاش چ خواهر چ مادر یک کلمه از حرفایی ک تو این دوسال زدین بهشون نگهفته و خودشم جوابتونو نداده اونوقت شما دست پیش میگیری ک مس نیفتی...اگه خونوادع شوهرم بفهمن مطمئنا ساکت نمیشینن. خلاصه قانع شد . دیشبم مامانم زنگ زده میگه سلام چطوری.علی ؟ علی؟
یعنی ز زدم با نوه ام حرف بزنم.چرا مادرم انقدر مغروره و زنگ نمیزنه از دلمون دربیاره. مادر ...مادر...مادر
.
.
.عوضش ایم روزا مثل همیشه و البته بیشتر هوای سه نفره خونمون عالیه....عشق است و عشق و عشق
فک کن دیروز از ظهر رفتیم بیرون شب برگشتیم... ناهار و شام و آبمیوه و چای و کیک و جیگرو..هر چی دلم میخواست بدون اینکه بگم عشقم میخرید... این روزا یکم اوضاع مالی بیریخته لامصب از بس قسط میدیم ولی عشقم هیچی برامون کم نمیذاره...بهش میگم شرمندم میکنی واقعا... آهان برام گل شمعدونی و رز هلندیم خرید قربونش برم
.
.
.حس خوبیه نصف شب ک پسرکو خوابوندی و میای رو تخت بخوابی...آروم میخوابی تا همسرت بیدار نشه...اونم برمیگرده و دستاشو باز میکنه تا پناه ببری تو آغوش گرمش.
خدایا شکرت
سلام النازجان...خوبی عزیزم؟؟پسرت خوبه؟؟
واقعا نمیدونم چی پیش اومده ولی مادرته سعی کن با اخلاقش کناربیای...مادر و پدر تکرار نشدنین...
بازم هرجور ب صلاحتونه...
سلام مامان گل.خوبیم ممنون. گل پسر شما خوبه؟
چطوری الی.
چه خبر دو تا پستتو خوندم .
منم مثل تو دو ساله ازدواج کردم هنوز کلی قسط میدیم . انشالله کم کم زندگیمون بهتر و بهتر میشه و از شر این قسطها راحت میشیم
مادرم ... چی بگم ... از یه طرف مادره و حرمتش واجب از یه طرفم همسرته که خب بنده خدا همه جوره سعی در احترام داره
انشالله مادرت هم یکم کوتاه میاد و دست از کاراش بر میداره
قربونت عزیزم

آره بابا گفتم اگه قسطامون تموم شه دیگه نمیذارم وام برداری... بخدا با حقوق شوهرم میتونیم خیلی لذت ببریم.
خب من ب مادرم ن بی ادبی کردم ن بی احترامی. این فاصله لازمه و کسی منو درک نمیکنه و حقو ب مادر دیدن ولی تو دینم گفته شده پدر مادرم حق دخالت و نابودی زندگی بچشونو ندارن با اینکه پدر مادرن.
کاش هیچکس اینارو تجربه نکنه خیلی سخته و عذابه.
من قطعا زندگیمو انتخاب میکنم.
ان شاالله
مراقب نی نی کوچولومون باش
الی کاش بیشتر پست بذاری دختر خیلی خوشحال میشم وقتی اپات رو میخونم
از پسر کوچولوت برامون نگفتیییییییی
نمیدونم در مورد مامانت چی بگم الناز
فدای تو بشم من عروس خانوم. دوست دارماااا خیلی زیاد
پسرمو بابام اومد برد خونشون دلم براش تنگ شده پسر کوچولوم:(((((
همه موندن تو کارش حتی خودش
ان شاءالله بزودی مادرتم متوجه اشتباهش میشه توکل کن بخدا
همین ک همسرت اینقد هواتونو داره خودش یه دنیا میارزه
خوشبخت باشید ان شاءالله عزیزم
ان شا الله... واقعا کلافم
بله همینطوره
مرسی عزیز دلممممم
مراقب نی نی گولی ما باش ها
ان شاءالله کدورت هاتون زود رفع بشه
عشقتون پایدار عزیزم
ان شا الله
مرسی گلم