ما و فندقمون تو بیمارستان

دیشب رفته بودیم بیمارستان 3 صبح برگشتیم

از پریشب حرکتای فندقم کم شده بود و پهلوی راستم شدید درد میکرد... زیاد اهمیت ندادم گفتم بخوابم فرداش خوب میشم... صبحشم همینطور شد...آخه فندق شبا قبل خواب و صبحها کلی لگد میزد یه عالمه... ولی دیگه اونجوری نبود... یه چیز شیرین خوردم به چپ خوابیدم دیدم تکون میخوره ولی خیلی کم هم تعدادش هم فشارش... بعد ناهار هم کم تکون خورد... باز گفتم تا شب درست میشه... چقد خنگم کاش میتونستم اون موقع ب دکترم زنگ بزنما ولی چرا نزدم!!!!

بگذریم عاقا عصر رفتیم خونه مامانم و از اونجا با مامان اینا شام رفتیم بیرون و مهمونشون کردیم... تو راه برگشت دیگه نگرانیم داشت زیاد میشد. 12.30 رسیدیم خونه من رفتم تو نت زدم ببینم علتش چیه دیدم واااااااااای چقد چیزای خطرناک داره تو همشم نوشته بلافاصله به پزشک مراجعه شود...گفتم خدایا نصف شبی چیکار کنم...همینجوری رو تخت دراز کشیده بودم با نی نی حرف میزدمو و یواشکی گریه میکردم...

آخه علی ب گریه من حساسه نمیخواستم ببینه ناراحت شه... علی اومد تو  اتاق دید از نگرانیم و اون چیزی ک تو نت نوشته بود گفتم گفت پاشو بریم بیمارستان... گفتم نصف شبی بیمارستانای خصوصی ک محل نمیدن اون یکیام شاید سونو نکنن... رفتیم الزهرا که فقط زایشگاهه و دولتی... چقدم شلوغ بود... همشونم خیلی ببخشیدا یا پول کمی داشتن یا از جاهای محروم بودن... کادر هم که صلا محل نمیذاشت آدمو...

مثلا یکی بچش مرده بود تو شکمش اونقدر داد و هوار و حرفای بی تربیتی ب دکتر زد... دکتر میگفت من معاینه کردم جنین مرده اونم حرفای زشت میزد بهشو میگفت تو باید بنویسی سونوگرافی دکترم میگفت حقشو ندارم بی دلیل بنویسم... اونجارو برداشتن روسرشون...

 اول ی رزیدنت ثپش قلب فندقمو گرفت همین ک صداشو شنیدم خیالم راحت شد... گفت شیرینی جات زیاد بخوری بیشتر تکون میخوره... منم 2 روز بود انقد آب انار خورده بودم فک کنم فشار فندقم افتاده بود طفلی کم تکون میخورد... بعدش دکتر برام ان...اس...تی و سونو نوشت.. ان اس تی همون نوار قلبه نی نیه... 20 دقیقه رو تخت دراز کشیدم یه چیزی به شکمم وصل کردن و نوار قلب فندقو رو کاغذ ثبت میکرد.. همین که اون دستگاهرو وصل کرد فندق تکون تکون خورد انقد ک نگووووووووووووووووو... هی تو دلم میگم فندقی قربونت برم چرا مارو نگران کردی شیطون تو که حالت خوبه ... کنارمم هر خانومی میومد وقت زایمانش بود خودشم طبیعی!!!!!!!!!!!!!!

دو تاشون درداشون شروع شده بود و یکیش داشت گریه میکرد...انقد دلم سوخت... شوهراشون همیجور بی خیال بیرون بودن...انگار که مثلا چیزی نیست زنشون میره تو نی نی بدست میاد بیرون...تو دلمم کلی به شوهراشون فحش دادما کلی. اولا چرا تو اون بیمارستان!!! چون اونجا مجهزترین بیمارستانه بعلت اینکه مرکز آموزشیه ولی هزینش بخاطر دولتی بودن خیلی کمه... فک کنم این خانوما از زایمانشون بدترین خاطره رو داشته باشن... همینجوری لباس پرت میکردن بهشون ک بپوشین بعد یه ویلچر میدادن میگفتن برین بالا... طفلی یکی درد داشت ماما نذاشت رو تخت بخوابه گفت تخت کمه پاشو اونم با گریه و به زور بلند شد... دوما میگم خواهر من اگه پول نداری بچه چرا خب!!!! (قصد توهین ندارما..بخدا دلم اونجا واسه مامانا سوخت).

 خولاصه بعدش رفتیم سونوگرافی... برا هر کدوم باید جدا جدا از یه ساختمون دیگه فیش میگرفتی انقد علی رو فرستادم این ور اون ور قربونش برم هیچی نمکیفت... داخل ک بودم گفتم آخی شوهر من صبح میخواد زود بیدار شه الان اینجا خسته شد..همه زنا یه جوری نکام میکردن که مثلا شوهر ذلیللللللللللللل!!!!!!!! همشون با همراه بودن یا مامان یا مادرشوهر یا.... ولی من با علی بودم انقد خوب هوامو داشت... گاها میگم نمیشه تو هم با من بیای اتاق عمل یا شبو پیشم بمونی...میگم اگه پیشم باشی دردو نمیفهمم!!!

خداروشکر سونوگرافی هم سالم بود ولی خب نه نی نیمو تونستم ببینم تو صفحه و نه وزنشو اینا... امروزم تکوناش نسبت ب دیروز خیلی بیشتر شده ولی باز مثل قبل نیست...اما دیگه نگران نیستم ...فرداهم نوبت ویزیت دکتر خودمه اونجا بهش میگم چیشد.

 راستی: دیشب تو رستوران یه آقایی ویولن میزد علی هم ک عاشقه ویولنه کلی محو آهنگاش شده بود. شمارشم گرفت ولی من دوس ندارم بره پش اون مرده ...استاد خودش عالیه دکترای موسیقی داره. والا!!!

 راستی 2: با مامانم رفتیم بقیه سیسمونی فندقمو خریدیم... ستش فسفریه... فقط موند ست تختخوابش... بابامم رفته یدونه از اون ماشینای گنده برا فندق خریده همونا که گاز و فرمونشون واقعیه.

راستی 3: دیشب مامانو بابام تو خونه کلا تو فاز شغلو اینا بودن...انگار فقط همین حالا کار هست و چند سال دیگه نیست... انکار من با این وضعم باید ب فکر کار باشم... یه بار نگفتن مرراقب نینیت باش و غصه نخور هنوز وقت واسه بعضی چیزا زیاد داری... بابا شاید شوهر من دوس نداره من کار کنم چرا هی تو رومون میگین... خوبه خودشونم میدونن علی همچین مردی نیست... چقدم بهشون گفتم انگار اثر نکرده. اه حالم بهم میخوره از بعضی حرفاشون. بازم خدا بهشون سلامتی بده. آمین

عشق من همه زندگیه من شب نگرانیو تو چشمات خوندم اینکه پا به پای من اومدیو دم نزدی و هر کاری از دستت برمیومد واسم کردی یه دنیا سپاس... مرد زندگی من، من با تو خوشبخت ترینم... ببخشید گاهی وقتا ناراحتت میکنم...خدا همیشه سایتو بر سر ما حفظ کنه...آمین.... دوست دارم

نظرات 25 + ارسال نظر
الی دوشنبه 10 خرداد 1395 ساعت 15:14

وای چقد عقده ای شما
تو زایشگاه همراه مرد راه نمیدن وگرنه همه شوهرا دوس دارن کنار خانونشون باشن
تو که خیلی مایه داری میرفتی بیمارستان خصوصی تا بی پولا بتونن از امکانات خصوصی استفاده کنن
این اون ماشینام ماشین شارزیه نه ماشین گنده

خب از طرز حرف زدنت معلومه عقده ای شمایی و از لحاظ شخصیتی پایینی. مجبور نبودی وبلاگو بخونی و انقد حرص بخوری و بهت فشار بیاد.... ب سلامت

در ضمن من برا زایمانم خصوصی میرم چون نصف شب خصوصیا سونو نداشتن اونجا رفتم... در ثانی من منظورم همراه بودن مرد نبود انگار نمیتونی جملاتو خوب درک کنی... منظورم برخی رفتارهای ناپسند بود ک مناسب ندید همرو بگم...وای وای اصلا نمیدونستم اونا ماشین شارژین...هه هه ...دوست عزیز شما با جملات مشکل داری..

راضیه شنبه 1 خرداد 1395 ساعت 13:09 http://khaterebaziemaa.blogsky.com

سلام عزیزم
خ بین؟ نی نی جون چطوره؟ کی میاد؟
اخی دست علی آقا درد نکنه بخاطر همراهیش

دخترمغرور شنبه 18 اردیبهشت 1395 ساعت 00:56

عزیزم دلم رفت به خدا تا برسم به تهش,خداروشکر چیزی نبو

فدای دل مهربونت گلم

سُـرور جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 14:29 http://www.life-s2.blog.ir

پریسا سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1395 ساعت 16:32 http://Pari_v_zendegi.Brodsky.com

راستی سیمسونی و سرویس خوابشم مبارک
انءشالله به خوشی استفاده کنه

مرسی خانوم گل. ایشالا

پریسا سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1395 ساعت 16:28 http://pari-v-zendegi.blogsky.com

سلام النازی
نگران نباش ماهای آخر چون مشاالله بزرگ میشه جاش تنگ میشه و تکانشو کمتر احساس میکنی

سلام پریساجونم
اوکی عزیزم

✖ شنل قرمـزی ✖ سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1395 ساعت 16:00 http://banooye-shenelpoosh.blogsky.com/

سلام گلم
خوندم النازجان ممنون
ایشالا همه حاجت روا شیم

سلااااام شنل قلمسی خانوم
قبول باشه
ایشالا

معصوم سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1395 ساعت 15:02

سلام الناز بانو خوبی؟ ببخشید نشد بیام حالتو بپرسم ، دلم برات تنگ شده خانم ، انشاله بسلامتی فندقتو بدنیا بیاری.... دیگه چیزی نمونه قوی باش

سلام معصومه جونم. چطولی؟!!
خواهش میکنم عزیزم من شرمنده نتونستم بهت سر بزنم.
بخدا توکل. ایشالا

elnaz سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1395 ساعت 10:47 http://elnaz2502.mihanblog.com

ای واااای

خو خداروشکر نی نیتون سالمه..اوخیییی خاله قربوننش

واقعا اینجور بیمارستانا از جهنم بدترن...مجبورن بچه بیارن طفلیا...حرف مردم...

خدا شوشوتو حفظ کنه برات

چه خاله مهربونی داره فندقم
آره واقعا به قول خواهرشوهر4 انگار اونجا تنهایی داری جون میدی.
مرسی عزیزم

مریم سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1395 ساعت 09:30 http://manofarhad.blogfa.com

عزیزم.
خدارو شکر که فندق سالمه و نگرانیت بی مورد بوده.
انشالله زود زود از تو شکمت میپره تو بغلت.

ایشالا به به کی اونروز بشه

نفس سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1395 ساعت 09:15 http://sarvareman.blogsky.com

آدرس وبلاگو گذاشتم توی پیوندهای روزانه ام اولین مورد(عاشقانه های نفس و سرور)

نفس سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1395 ساعت 09:02 http://sarvareman.blogsky.com

آفرین به همسر نمونه الناز بانو!
قربونت ایشالله انی دورانم تموم میشه!
کار خوبی میکنی بدون همسرت نمیری!
افرین گل گلی

آفرین
آره بابا اگه برم بد عادت میشه اصلا خوشم نمیاد به نبود من عادت کنه

باران دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت 20:09 http://hezaro1shabebaran.blogfa.com/

سلام مامانی
خدا رو شکر که فندقت خوبه خدا برات نگهش داره زیاد حساس نباش گاهی بچه خوابه که تکون نمیخوره

سلااااام باران جونم
آخه تکون میخورد ولی خیلی کم انگار توان نداشت

زهرای سعید دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت 14:07

ای وای ...خداروشکر به خیر گذشت و فندق خوبه . چه استرسی کشیدی عزییییزم
خدا علی آقای مهربونو برات حفظ کنه الناز جون
اگه بیمارستان خصوصی بری فک کنم شوهرت میتونه موقع زایمان پیشت باشه .چه طبیعی چه سزارین . زیاد دیدم این موضوعو

خیلی:(((((
عزیزم بیمارستانم قراره خصوصی برم ولی بنا بدلایلی علی نمیتونه شب پیشم بمونه

میس مهندس دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت 10:01

خداروهزار بار شکر که به خیر گذشته ...
خدا همسرت رو حفظ کنه

واقعا خداروشکر تا اونجا تو راه کلی دعا میکردم و التماس ب خداجونم
مرسی عزیزم

صاحبه یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 ساعت 21:25

ان شاءالله این روزهای باقیموندهدی حاملگیت رو.به خوبی و سلامت پشت سر بذاری

ممنونم صاحبه جون. ایشالا

fati یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 ساعت 18:54 http://fatiandmoein.blogfa.com

عزیزممممم نگران شدم اولای پستتو ک خوندم اما خداروشکر ک نی نیت سالمه....
الان خودم ک دارم مادر میشم میتونم همه مادرای باردارو درک کنم...انشالله نی نیت صحیح و سالم بدنیا بیاد...
بچت پسره؟؟اخی چ اسم خوبی فندق...من ب بچم میگم کنجد اخه روز هفتهای اول قد ی کنجده...
عشقتونم پایدار...

ایشالا نی نی شمام صحیح و سالم بیاد بغلت خانومی
آره گلم پسره. الهی کنجد کوچولو
مرسی

بهار یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 ساعت 18:38 http://www.baharozendegi.blogsky.com

سلام الناز جون. این وضعیت مامان و باباهای ما هم شبیه دوستی خاله خرسه ست
امیدوارم این مدت کوتاه هم به خوشب بگذره و نینی رو به یلامتی بغل کنی

سلام بهارجونم. دقیقا همین طوره... انقد محبت میکنن ک نگو بعد یهو با ی حرف همرو خراب میکنن
مرسی عسیسم ممنون

امیدツو زهراツ یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 ساعت 09:00 http://kollbeye-aramesh.blogfa.com/

ای جااانم..نی نی داشت خودشو لوس میکرد
ان شاالله ک نی نی سالم ب دنیا میاد!نگران نباش گلم
ای جان.سیسمونی!مبارکش باشه..ان شاالله جهیزیه اش!
ان شاالله شوهرت همیشه همینجوری خوب بمونه..

آره دیگه کمبود توجه پیدا کرده بود فندقم
ایشالا
ایشالا

سُـرور شنبه 11 اردیبهشت 1395 ساعت 20:22 http://www.life-s2.blog.ir

ووویی الناز جان ینی من هلاک این نینیتم از الان! اسمشو گذاشتی فندق نمیدونی چه بال بال میزنم..
اونجا که نوشتی فکر کنم فشارش افتاده بود!!! دیگه چی بگم به تو آخه؟!
الهی.. چقد دلم سوخت برای اون خانوما.. چه مردای بی احساسی!
کلی میشه راجب این پست حرف زد ولی...
خب خداروشکر که نی نی حالش خوبه..

معلومه نی نی گولی دوست داریها... ایشالا نوبت فندق شما گلم.
اوهوم ی عالمه من و علی در این مورد حرف زدیم و کلی حرص خوردیم آخرش
عزیزمی

خانوم خونه شنبه 11 اردیبهشت 1395 ساعت 19:06 http://www.ganje-man.mihanblog.com

عزیزم...الان حالتون خوبه ؟

اوهوم.
فقط تا دو روز استراحت کردم مطلق

سما شنبه 11 اردیبهشت 1395 ساعت 18:26 http://www.zendegiyaniin.blogfa.com

الی عنوانت منو ترسوند:|
خدا پشت و پناه خودت و نی نیت
چقد دیگه مونده به سلامتی؟؟

آخر خرداد وقت داده یانگوم جونم

خآنوم چی شنبه 11 اردیبهشت 1395 ساعت 17:56 http://hamsaryjoonam.blogsky.com

آخی ااالهی بمیرم چقد دیشب سخت گذشته:(:(
خداروشکر ک حالش خوبه. خداروشکر... هر خطی ک میخوندم استرس میگرفتم ک یعنی بعدش چی شده!:(

خدا نکنه گلم
فدای دل مهربونت

نفس شنبه 11 اردیبهشت 1395 ساعت 16:21 http://sarvareman.blogsky.com

http://nafas-sarvar-love.blogsky.com/
عاشقانه های نفس و سرور

مرسی عزیزم

نفس شنبه 11 اردیبهشت 1395 ساعت 14:11 http://sarvareman.blogsky.com

بدو بیا پست فقط متاهل هامو بخون یه خبراییه!
وایییی الناز حال میکنم انقدر زندگی عاشقونه و خوبی داری!
هم همسرت خوب و مهربونه هم تو قدر شناسی!تو بهترین مامان دنیایییی!قربون کلوچم بشم مامانشو نگران کرده بود!

میام عزیزم.
قلبونت
آخی کلوچه چه اسم جالبی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد