از وقتی  از  سرکارش اومد خونه حوصله نداشت و با ی حرف من ک نذاشت بقیش از دهنم بیاد بیرون ناراحت شد... بعدش تا عصر باهم مهربون بودیمو قرار شد منو ببره بیرون ولی نبرد... اشتباه از من بود..ولی این دلیل نمیشه ناامیدم کنه... عصبانی شد... خودش لباساشو پوشیده بود تا بریم...منم داشتم آرایش میکردم ولی حرف اشتباهه من باعث شد بازم عصبانی بشه و بیرون نریم..
چه ذوقی داشتم... چقد خدشحال بودم.. خودشم میدونه!!! ناراحتش کردم... ناراحتم شدم.
راستی 25 فرورین سالگرد عقدمون بود پست بعد عکساشو میذارم.