جگر را سوزاندم!!!

یکم از خرده کاریای خونه تموم شه دوستامو میخوام دعوت کنم بیان..از ی طرفم   میگم بذارم بعد بدنیا اومدن نی نی بیان..کلا دلم جمع دخترونه هم میخواد اونم ن با هر کسیا...

 مامانم میگه چرا دکترت معروف نیست ب هر کی میگم نمیشناسدش.. منم میگم مامان خودتم میدونی دکترای نازایی معروفند ن دکترای معمولی در ضمن من خودم دیدم چند نفرو عمل کرده و کارش عالیه.

و اما ماجرای جیگر سوخته: 
امروزوقت دکتر نی نی بود... دکتر قبل عید گفته بود دفعه بعد برات آزمایش مینویسم و اینکه از ماه یازدهم (بهمن) هم سونو نتوشته واسم..قبلش با علی هماهنگ کردیم ک چیزی راجع ب سونو نگیم ب دکتر و اگه خودش صلاح بدونه مینویسه... ولی من دوس داشتم نینیمو ببینم تا شارژتر شم... اما دوتایی ب تفاهم رسیدیم ک راجع ب سونو چیزی نگیم
رفتیم مطب طبق معمول کنترل.:ی پماد واسه ترکای شکمم داد... فشارم ده بود..وزن 70. 
صدای قلب نینیمو ک شنیدم دیگه هوش از سرم پرید و از من اصرار ک بنویسه آزمایش... انقد ذوق زده بودم نفهمیدم ک علی گفت بذار بمونه دفعه بعد اونم با دکتر موافق بود..دکترم میگفت بمونه دفعه بعد
کار زشتی کردم رو حرف علی حرف زدم چون واقعا صلاحم نبود برم آزمایش...دکتر دید زیاد اصرار دارم گفت ده روز دیگه برو... اگرم ب حرف علی گوش میدادم  مطمئنا خودش میگفت ب دکتر ک بنویس ولی من خاک ب سر منگول دیوونه ک اون لحظه تو هوا بودم انگار ناخودآگاه علی رو ضایع کردم... الان انقد عذاب وجدان گرفتم.من اصلا متوجه حرف زدن علی نشدم...
بعدش تو راه علی داشت میگفت ک ازم ناراحته (چون همیشه با حرف زدن همه چیرو حل میکنیم) منم یهو گفتم خوب کردم بدن خودمه و فلان فلان دیگه خجالت میکشم بگم... تا بازار ک تو مسیرمون بود ساکت بودیم...بخاطر ترافیک ماشین نبرده بودیم ... بعدترش علی گفت ک دیدم ساکتی میخواستم تو کوچه بغلت کنم...منم میگفتم...چرا آخه چرا بغلم نکردی زود باهم حرف میزدیم من کلی خوراکی میخریدم... میگفتم بریم بگردیم آخه ما همیشه شبا میریم گردش امروز ک روز بود دوس داشتیم بگردیم ولی هر دو ساکت بودیم.
.. رفتیم عشقم برام آب پرتقال خرید نوشیدم  خودشم معجون...بهله شکمو هستم آخه... جیگرم خرید تا بیاریم خونه بپزیم... تماما اینا تو سکوت بود

حالا اومدیم خونه علی جینگول پینگول اومد پیشم ک سر ب سرم بذاره با هم حرف بزنیم ک من صورتمو برگردوندم انگشتش رفت گوشه چشمم...منم ک دلم پر بود یکمم بارداری یجوریم کرده زدم زیر گریه...حالا من عین بچه ها میگریم..خخخ... و علی میگه عشقم چیشد من ک کاری نکردم... انقد صحنه خنده داری بود... بیچاره علی از تعجب فقط کم مونده بود شاخ دربیاره...
در طی این پروسه هم جیگر رو گازه تا بپزه...همسری عزیزم دونه دونه ریزش کرده بود قربونش برم...گفتم علی بو میاد انگار جیگر سوخت... آقا جزغاله شده بود و من شدید عذاب وجدان گرفتم: ک همسری تو این همه زحمت کشیدی خردش کردی شاممون سوخت...پولمون هدر رفت اونم گفت فدای سرت... من برای شام علی گوشت پختم علی هم بقیه جیگرا ک تو یخچال بودو برام کباب کرد خولدیم کلی چسبید بهمون.
کلی از هم معذرتخواهی و دلجویی کردیم. علی جانم بازم معذرت میخوام مرد من. شرمنده
نظرات 17 + ارسال نظر
راضیه دوشنبه 30 فروردین 1395 ساعت 15:39

عزیزم به سالم بودن جگر نیست...جگر ویتامین آ زیاذی داره و واین ویتامین ضلا برا بچه مناسب نیست و احتمال عارضه هست..بهتره نخوری

مهربانو سه‌شنبه 17 فروردین 1395 ساعت 21:57 http://www.7168.blogfa.com

این داستان خشم الناز
وای یعنی تو بارداری آدم انقد حساس میشه ???? پس من واویلا میشه اوضاعم


خب عزیزم آدم ب آدم فرق میکنه. ایشالا مامان شدنت عزیزم.

میس مهندس سه‌شنبه 17 فروردین 1395 ساعت 19:01

میگم الناز جان من شنیدم میگن تو بارداری جیگر خوردن خوب نیست
اشتباه شنیدم یعنی ؟

والا من چند تا از دکتر پرسیدم گفت اگه سالم باشه و مال گوسفند اشکالی نداره. تو کلاس بارداریم ک دوستم میرفت جزوه هاشونو گرفتم نوشته تو ماههای آخر اگه سالمشو بخورین مفید هم هست. نمیدونم والا

مریم سه‌شنبه 17 فروردین 1395 ساعت 11:18 http://manofarhad.blogfa.com

الناز جان سعی کن تو دوران بارداریت زیاد جگر نخوری.خوب نیست برای زن باردار

اوکی عزیزم

مریم سه‌شنبه 17 فروردین 1395 ساعت 11:16 http://manofarhad.blogfa.com

واااااااااااااااااااااااای.
نی نی تو هم پسله؟
اسمشو چی میخوای بزاری؟

بهله عزیزم.
علی

گل صحرایی سه‌شنبه 17 فروردین 1395 ساعت 02:49 http://www.ninigolo1393.blogfa.com

باز تو پسرمو اذیتش کردی؟

سُـرور دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 23:30 http://www.life-s2.blog.ir

واای نی نی! من خیلی دوس دارم بچها رو..
چقدرم که نازک نارنجی شدی.. خوبه گاهی
معجزه میکنه اصلا :))


آره خیلی ...قاطی کردم به کل.
بهله لازمه بعضا

دخترمغرور دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 21:41 http://khayatbashi.blog.ir

سلوووم عزیزم!!!
به خاطر بارداریته اینقدر حساس شدیا خانم گل!!!
اینقدر واست خوشحالم که حد نداره!ایشالا نی نیتم که به دنیا بیاد خوشبختیتون کامل میشه!!!

سلووووووووووم علیکم عسیسم.
آوره
قربونت برم ممنونم عزیزم

سهیلا دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 20:32 http://rooz-2020.blogsky.com/

ان شاالله همیشه مواظب حال همدیگه باشیدودرکنارهم همواره سلامت و خوش باشید.
سوختن این جیگرها که مهم نیست الناز جون. مهم اینه که خدای ناکرده جگر هم رو نسوزونیم...
باغ دلتون خرم و سرسبز و آباد عزیزم

مرسییییی سهیلاجونم
آره واقعن همینطوره
همچنین شما عزیزم

مرد زندگیت دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 18:46

همسرم مهربان و صبورم از ته دل عاشقتم ...

وااااااای عشقم مرسی قربونت برم نفسم

پریسا دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 16:43 http://Pari-v-zendegi.blogsky.com

سلام
حیف بود اون همه جگر
کباب نوش جان
شنیدن صدای قلب نی نی بهترین لحظه س


مرسی عزیزم
دقیقا

نفس دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 16:29 http://sarvareman.blogsky.com

مرسی الناز مهربون از نظرت!
عالی بود واسم
من 2 سالو سه ماهه عروسی کردم

خواهش عزیزم
خب پس وقتشه دیگه

نفس دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 09:49 http://sarvareman.blogsky.com

سلام مامان نینی خوبی؟
با تبادل لینک موافقی؟
منم امسال میخام مامان بشم ایشالله ولی دودلم.
میای کمکم؟

سلام نفس جان. خوش اومدی.
بله حتما.
ایشالا...حتما میام.

نیلوفرجون دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 08:45 http://talkhoshirin2020.blog.ir

خب الان دعوتشون کن. بعد که نینی بیاد وقت نمیکنی،مخصوصا ماه های اول. مادرمحترم به چه چیزایی حساسه ها. توحاملگی آدم حساس و زودرنج میشه. به حرف دکتر و آقاتون گوش بده همیشه،سونوخیلی هم خوب نیست.

پرده های اتاقمون مونده اگه تموم شه دعوتشون میکنم.
آره واسه نی نی ضرر داره

مریم دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 08:30 http://manofarhad.blogfa.com

چه لحظه های شیرینی عزیزم.
انشالله همیشه زندگیتون پر از این لحظه های شیرین و دوست داشتنی باشه.
راستی جنسیت نی نی مشخص نشده؟

قربونت
پسره مریم جون

صاحبه دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 07:33

حیف اون جیگرها...دلم خوااااست
ان شاءالله این هفته های آخر رو به سلامتی طی کنی

واقعا حیففففف...
مرسی عزیزم ایشالا

معصوم دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 07:24

دخترعمه همسرم بچه است.
ولی همسر یه عمه دیگه داره که پسرش همزمان با ما عروسی کرد تقریبا که گویا اختلاف دارن و بعضیا هم میگن بچه شون سقط شده
حالا میترسیم نکنه اون عمه داده باشه این عمه که بده به من
نمیدونم
.
انقدر حرفای خوب از نینی گولیت میزنی دلم میخواد اقدام کنم

آهان اونم میشه ها... حسادت میکنن بهتون حتما. سعی کن
زیاد باهاش رفت و آمد نکنی معصومه جون.
واقعا!! به به تو هم مامان بشی عالیه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد