الناز قاطی پاتی

نمیدونم چمه...دوبار همینجوری اشک از چشمام اومده دلم میخواد گریه کنم ولی چراشو نمیدونم... حال روحی خوبی ندارم... از ظاهرم معلوم نیست ولی خودم حس میکنم فندقم وزنش زیاد شده خوابیدنو راه رفتن برام سختتر شده...از جام پاشدنم ک دیگه نگو...خوبه زیاد گنده و پف پفی نشدم وگرنه کارم زار بود. مثل آدمای معمولی روزی یه عالمه  پا میشینم میشینم انگار چون گنده نشدم علی باور نمیکنه که از زمین پاشدن چقد برام سخته. بعضی وقتام ک میگم سختمه خودت پاشو منو بلند نکن حس میکنم تو دلش فک میکنه دارم خودمو لوس میکنم و این اذیتم میکنه.
ده فروردین وارد ماه هفتم میشم...چ زود گذشت...مامانمم ک بیچاره خونه خودشو تمیز کنه کلیه واسش... الانم ک دارم مینویسم علی پیشم خوابیده منم ولو شدم رو تخت بلکه خوابم بیاد ولی زهی خیال باطل دیشبم به زور خوابیدم.. الان گریمم میاد.بدنم انگار تب کرده باشه گرمه. میخوام همه ناراحتیمو سر علی طفلی خالی کنم... بیچاره علی چقد نازمو بکشه آخه شایدم من پر توقعم!!!!
راستش ی قسمتشم مربوط ب عملم و سختیای بعدشه ک فکرمو مشغول کرده.
.
.
.
پ.ن1: علی عزیزم منو برد بیرون و جگر زدیم ب بدن و یکم گشتیم خیلی چسبید...کلی حالم بهتر شد. 
پ.ن2: اومدیم ناهار خونه بابااینا بعد یه هفته، باز مامانم حرفایی زد ک ناهار از گلومون پایین نرفت...بعدش انتظار داره زود زود بیایم پیششون. منم پیش علی شرمنده میشم جلوش نمیتونم با مامان بحث کنم ک روی مامان باز میشه تو آشپزخونه هم بهش گفتم اضافی نگه ولی اخلاق بدشو مگه میتونه ترک کنه. قبل اومدنم باهاش بحث کردم و خط نشون کشیدم ک دیگه نمیام ولی میدونم همون آشو همون کاسه.... انگار هیشکی نمیفهمه این وسط بیشترین و سنگینترین فشار رو منه نه علی نه مامان... از ظهرک اونجا بودیم تا الان حس میکنم سرم میترکه فشارم رفته بالا و نی نی هی هی لگد میزنه ... خیلی سعی میکنم آروم باشم تا نی نیم طوریش نشه.
نظرات 10 + ارسال نظر
صاحبه پنج‌شنبه 12 فروردین 1395 ساعت 19:54

روزت مبترک بانو

مرسی گلم همچنین روز شما عزیزم

گل صحرایی دوشنبه 9 فروردین 1395 ساعت 22:36 http://ninigolo1393.blogfa.com/

سعی کن به این چیزا فک نکنی دختر ...افسردگی میگیریا
خودتو با ی چیزی سرگرم کن ...هم خودت هم دیگران اذیت میشن

خب مشکل همینه دیگه هیچ سرگرمی ندارم.

fati دوشنبه 9 فروردین 1395 ساعت 14:49 http://fatiandmoein.blogfa.com

خب عزیزم خانوما تو دوران بارداری همیم حسو حالتا رو دارن...دست خودت ک نیسته...مطمینم هستم شوهرت درکت میکنه...پس غصه نخور...
انشالله خیلی زود نی نی بدنیا بیاد همه غصها رو یادت بره...

خیلی حس بدیه ولی خوبیش اینه ک زودگذره.
ایشالا...قلبونت

معصوم دوشنبه 9 فروردین 1395 ساعت 11:24

الناز جونم بهتری؟

آره معصومه جون الان خیلی خوبم. هر از گاهی اونجوری میشم.

زهرای سعید یکشنبه 8 فروردین 1395 ساعت 13:02

عزیزم این حالتات طبیعیه .علی آقا باید بیشتر هواتو داشته باشه
ایشالا نی نی ک دنیا بیاد بهتر میشی . دیگه چیزی نمونده ;-)

طفلی اونم مونده از دست من چیکار کنه.
ایشالا

خانوم خونه شنبه 7 فروردین 1395 ساعت 18:04 http://www.ganje-man.mihanblog.com

فدات الناز جونم

خدا نکنه خانومی

پریسا شنبه 7 فروردین 1395 ساعت 14:41 http://Pari-v-zendegi.blogsky.com

سلااام النازی سال نو مبارک عزیزم
الهی عزیزم سزارین که درد نداره خیلیم لذت بخشه هیچم نگران نباش انءشالله به سلامتی فارغ میشی
خداروشکر که همسرت خوبه و هواتو داره

سلام پریساجونم مرسی همچنین.
نمیدونم والا هرکی ی چیزی میگه پریساجون. ایشالا
شکر

بهار شنبه 7 فروردین 1395 ساعت 10:06 http://www.baharozendegi.blogsky.com

سلام عزیزم قدر این روزا رو بدون.
چرا جگر بیرونو خوردی .دعوات کنم. اصلااااااااااا اینکارو نکن خیلی خطرناکه

سلام خانومی
جای مطمئن بود بهار جون آخه

خانوم خونه شنبه 7 فروردین 1395 ساعت 07:31 http://www.ganje-man.mihanblog.com

سلام الناز جونم...الهی قربونت بشم...
این چیزا طبیعیه اکثر کسایی که حامله میشن اینجوری میشن...
ناراحت نباش عزیزدلم...
غصه نخور فدات بشم

سلام گلم. آره عزیزم میدونم ولی خب دست خودم نیست ناراحت میشم.
قربونت

سُـرور جمعه 6 فروردین 1395 ساعت 21:22 http://www.life-s2.blog.ir

سلام الناز جان؛ عزیزم حالت چطوره؟ بهتری الان؟!
خب منکه قطعا نمیتونم تورو درک کنم چون توی همچین موقعیتی نبودم تا الان ! ولی چون از جنس خودمی دردتو میفهمم ..
عزیزم اگه میدونی خیلی اذیتی یه سر برو پیش پزشکت.. ازش مشورت بخواه..
و این گریه ها و خستگیها فکر میکنم تا حدودی باید طبیعی باشه! نه ماه تحمل و ..
بهرحال امیدوارم دیگه ازین حالا سمتت نیاد؛ و زایمان خوبی داشته باشی.. به موقع و آسون!
و آقای همسر هم حتما تورو درک میکنه .. شک نکن!
البته بگم یخورده ناز کردن هم گاهی جواب میده البته اگه بیش از حد نباشه :))
خیلی مواظب خودت باش..
امیدوارم که سال بسیار خوبی پیش رو داشته باشی.. با آرزوی بهترینها برای تو الناز عزیزم و همسر و نینی کوچولوت..
مرسی که فراموشم نکردی خانومی.. دمت گرم

سلام سرورجون. آره یکم. وقت پزشکم 15 فروردینه مجبورم منتظر بمونم ولی میدونم اگه برم پیشش خیلی حس بهتری پیدا میکنم مخصوصا ک اگه سونوگرافی عهم برم ک دیگه چ بهتر.راستش کمیش هم بخاطر فکر زایمانمه و بعد عملش.
اوکی عزیزم.
مرسی گلم همچنین.
قربونت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد